#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_119

با صدای زینت خانم به خودم اومدم و پرسیدم:

-چیزی گفتین؟

-آره عزیزم. گفتم چرا نمیای تو؟ توران خانم منتظرته.

رفتم طرفش و بعد از روبوسی باهاش گفتم:

-داشتم به حیاط نگاه میکردم که یهو رفتم تو خاطرات.

-تو این خاطراتت جایی برای منه پیرزنم بود؟

مامانی رو دیدم که روی ویلچرش نشسته بود و با لبخند مهربونش نگاهم میکرد. رفتم تو بغلش و انقدر بوسش کردم که دیگه دادش در اومد و گفت:

-بسه دختر...خفم کردی.

-نمیدونین چقدر دلم براتون تنگ شده بود.

-از سر زدن زیادت میتونم حدس بزنم.

-باور کنین حسابی سرم شلوغ بود.

زینت خانم با یه سینی چایی اومد تو حال و گفت:

-بیا یه چایی مخصوص زینت برات ریختم. بیا بخور تا گرم شی.

صندلی مامانی رو هل دادم بردم نزدیک مبلی که میخواستم بشینم. مامانی گفت:

-میوه بردار عزیزم.

-مرسی مامانی. می خورم.من که تعارف ندارم.

به زینت خانم که هنوز سر پا وایستاده بود نگاهی کردم و پرسیدم:


romangram.com | @romangraam