#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_113

-من همیشه برای شما وقت دارم، بفرمایید.

مامان نشست و پرسید:

-میدونی الان کی زنگ زد؟

معلومه که میدونستم ولی خودمو زدم به کوجه ی علی چپ و گفتم:

-سوالی میپرسی مامان. من از کجا بدونم؟

-همین الان یه خانمی زنگ زد و ازم اجازه گرفت که برای آخر هفته بیان خواستگاری.

-خواستگاریه من؟ اونوقت شما چی گفتین؟

-قبول کردم چون فکر کردم که تو در جریانی.

-وا...چرا همچین فکری کردی؟

-چون تو رو برای مهرزاد همون دکتری که با هم رفته بودین بیرون خواستگاری کرد.

سعی کردم قیافه ی متعجبی بخودم بگیرم، گفتم: شوخی میکنی.

مامان مشکوک نگاهم کرد و گفت:

-یعنی تو نمیدونستی؟

-نه والا...راستش تا حالا کاری نکرده که بفهمم از من خوشش میاد. زیادی باهام رسمی برخورد میکنه.( اره جون خودم)

-اگر با هم صنمی ندارین پس چرا اونروز باهاش رفتی بیرون؟

مثل اینکه این مامانه ما تا تهتو قضیه رو در نیاره ول کن ماجرا نمیشه. گفتم:

-اون فرق میکرد. یه بار من باهاش بد حرف زدم برای اینکه از دلش در بیارم رفتیم بیرون...همین.


romangram.com | @romangraam