#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_109

-خب بفرمایید.چیزی شده؟

یه ابروی مهرزاد بالا رفت و گفت:

-چقدر عجولی...یه دقیقه بشین بعد...

-ببخشید. آخه یه ذره نگران شدم.

-نگران نباش، اتفاقی نیوفتاده...اول بگو چی میخوری؟

-فرقی نمی کنه...

مهرزاد به پیشخدمت اشاره ایی کرد و سفارش کیک و قهوه داد. وقتی پسره رفت، گفتم:

-قبل از هر چیزی بابت اون شب معذرت می خوام....من از کاوه خواستم که جلوی مهری رو بگیره ولی ...

-حالا چرا بیمارستان نمیای؟

-با چه رو ایی بیام... نگاه اون شب بچه ها رو که دیدین.

-واقعا برات مهمه؟

-نمی تونم نسبت بهش بی تفاوت باشم، حتی پریم مثل اونا فکر میکنه.

-مگه پری ماجرای تو و کاوه رو نمی دونه؟

-نه...وقتی پری و دوباره دیدم همه چی بین منو کاوه تموم شده بود و منم ترجیح دادم راجع بهش چیزی به پری نگم ولی نمی دونستم اینطوری میشه...توی بیمارستان اوضاع خوبه؟

-اگر منظورت رفتار همکاراست، بعضیاشون پشت سرمون یه چیزایی گفتن که به گوشم رسیده ولی جلوی خودم جرأت نکردن چیزی بگن...اما به هر حال برای من مهم نیست.

-واقعا متاسفم...همه ش تقصیر منه، اگر اونروز تو نمایشگاه اون چرت و پرتارو نمی گفتم الان اینطوری نمیشد. ای کاش شما کمکم نمی کردین.

-لازم به عذر خواهی نیست...


romangram.com | @romangraam