#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_106
رفتم میون حرفش و گفتم:
-می دونم ولی ای کاش این کارو نمی کردین...
و دیگه منتظر نموندم و از اونجا زدم بیرون.
نمی دونم الان دقیقا چند ساعته که بی حرکت کف اتاقم نشستم و زل زدم به انگشتای پام....قیافه ی پری و همکارام یادم نمیره ولی از همه بدتر قیافه ی مهری با اون لبخند مسخرشه که از جلوی چشام کنار نمیره.... از خودم بدم میاد که مثل بی عرضه ها وایستادم تا هر کاری که دلش می خواد بکنه. من واقعا بی عرضم...اگر نبودم که نمی ذاشتم انقدر راحت عشقمو ازم بگیره و حالام پرو پرو بیاد جلوم رژه بره....نمی دونم چه بدی در حقش کردم که انقدر اذیتم می کنه؟ نمی دونم چرا از ناراحت بودن من لذت میبره...
ضربه ایی به در خورد و باز شد اما من هنوزم بی حرکت نشسته بودم. صدای بابام و شنیدم که در حالی که کنارم نشست، گفت:
-چه صابخونه ی بد اخلاقی، حتی نمی بینی مهمونت کیه؟
بهش نگاه کردم و لبخند زدم. اونم جوابم و با لبخند داد و گفت:
-چرا نمیای بیرون کنار من و مادرت بشینی؟
-الان حالم خوب نیست.
-پری نیم ساعت پیش زنگ زد تا حالت بپرسه ولی وقتی تهمینه بهش گفت صبر کنه تا گوشی رو برات بیاره مخالفت کرد و بعدم قطع کرد. ببینم با پری دعوا کردی؟
-نه.
-پس چرا انقدر تو خودتی بابا جون؟
لبخندی زدم و گفتم:
-چیز مهمی نیست.
-اگر چیز مهمی نیست پس چرا یه هفته س که سر کار نمیری؟ چرا همه ش تو خودتی و با کسی حرف نمیزنی؟ من و مادرت همه ی تمام تلاشمو کردیم که تو رو یه دختر خود ساخته و قوی بار بیاریم. درسته، قبول دارم که کاوه بهت بد کرد ولی تنها خودتی که می تونی از زندگیت پاکش کنی...تو این مدتی که میرفتی سر کار و سرحال بودی من و مادرت کلی خوشحال بودیم که با این قضیه کنار اومدی...به دخترم افتخار می کردم که از یکی از امتحانای زندگیش سربلند بیرون اومده ولی بازم با یه اتفاق دیگه اومدی خودتو تو اتاق قایم شدی....هیچ به مادرت فکر کردی؟ از نگرانی تو دو شبه که راحت نمی خوابه...ای کاش با ما حرف میزدی تا کمکت کنیم...
-حق با شماست...من یه دختر بی دست و پا و ضعیفم.
بابا دستی روی سرم کشید و گفت:
romangram.com | @romangraam