#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_103

شیما از جاش بلند شد و گفت: من که رفتم.

گلاره و سارا هم همراهیش کردن.پری کنارم نشست و گفت: بهتری؟

-آره.

-اونور شلوغه تو همین جا بشین. به هیراد گفتم غذامون و بیاره اینجا تا با هم بخوریم.

-ترجیح میدم برم تا تنها باشین.

-بی خود ترجیح میدی.همینجا پیش خودم میشینی تا خیال راحت باشه.

هیراد همراه یکی از خدمتکارا ظرفای غذا رو آوردن.شام و با شوخی و خنده خوردیم...نمی دونستم هیراد انقدر شیطونه...سر کار که همیشه خیلی مودب و رسمی برخورد می کرد.بعد از صرف شام دوباره همه مشغول رقصیدن شدن....من نمی فهمم اینا خسته نمی شن؟؟ فکر کنم مجبور شیم با بیل خاموششون کنیم.

سرم از صدای زیاد آهنگ درد می کرد.خدا رو شکر کاوه به قولش عمل کرد و جلوی دهن مهری رو گرفت. یه لحظه هم اجازه نداد مهری تنها باشه،چون خوب مهری رو میشناسه و میدونه که از ۱ دقیقه هم استفاده میکنه...حالا هر کی ببینه فکر می کنه از عشق زیاده...چقدر من احمقم، اگه دوسش نداشت که...

گروه ارکست به در خواست بچه ها یه آهنگ ملایم دو نفره گذاشت و همه ی دو نفره ها ریختن وسط....نور سالن کم کرده بودن. توی جمعیت مهری رو دیدم که در حالی که خودشو به کاوه چسبونده بود با لبخند مسخره ایی به من نگاه می کرد...واقعا که بچه ست و مغزش کف پاشه. مهرزادم وسط یود و با همسر یکی از دکترا که بهش می خورد بالای۵۰ سال سن داشته باشه می رقصید....قیافه ی شیرین و مهربونی داشت و خیلی بامزه بود...با دیدنش یاد مادربزرگم افتادم....دکتر شهابی نگاه کردم که با عشق به زنش خیره شده بود....خوش به حالشون....نگاهم افتاد به دکتر زرافشان که اونم مثل من بیننده بود...مطمئنن اگر به هر دختری پیشنهاد میداد نه نمی گفت...

آهنگ که تموم شد همه رفتن نشستن اما هیراد و پری همونجا موندن....همه ساکت بودن، هیراد نگاه عاشقانه ایی به پری کرد و گفت:

-امشب یکی از بهترین شبای زندگیه منه چون بالاخره پری رو مال خودم کردم....

و رو به پری ادامه داد:

-همین جا جلوی همه قول میدم که برای خوشیختیت هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم.

پری از خجالت قرمز شده بود و همه براشون دست زدن و یه سری هم شروع کردن به گفتن زن ذلیل و سوت کشیدن و سر به سر گذاشتن هیراد....هیراد با دست از همه خواست تا ساکت بشن، دوباره گفت:

-می خوام از همه تون تشکر کنم که امشب ما رو همراهی کردین....همینطور از آرتام عزیز که نذاشت مهمونی امشب خراب بشه...واق...

اما صدای مهری مانع از ادامه ی حرفاش شد.

-اما همچین ضرر نکردن...ایشالله چند وقت دیگه خبر ازدواج ایشون و خانم زند و میشنوین....


romangram.com | @romangraam