#دروغ_شیرین
#دروغ_شیرین_پارت_102

-حالم خوب نبود، رفتم بیرون یه کم هوا بخورم.

-گلاره: ببینم نکنه دکتر زرافشان چیزی گفت و ناراحتت کرد.

-نه بابا....اون بیچاره فقط اومده بود باهام سلام و علیک کنه.

-شیما: الله واکبر ...دکتر زرافشان و این کارا؟؟؟؟ا

-بیچاره مگه چشه؟

-سارا: اوووه....ببین ازش طرفداریم می کنه. به نظر من زیادی جدیه...اینطوری پیش بره تا آخر عمرش تنها میمونه.

-اما به نظر من اخلاقش خوبه...تازه تو این دوره زمونه همه بیشتر دنبال قیافن تا اخلاق...که قافه ی اونم خوبه....به کسی رو نداده کلی آدم دوسش دارن.

-سارا: ببینم نکنه خبریه که انقدر ازش تعریف می کنی.

-همین کارا رو می کنین که آدم نمی تونه دو کلمه باهاتون حرف بزنه دیگه....فکراتون مسمومه.

صدای پری رو شنیدم که گفت: آهای، دوستم و اذیت نکنین که با من طرفیناااا. گفته باشم.

-شیما:چه عجب بالاخره ما تو رو دیدیم...بابا ول کن اون نامزد بدبختتو...چرا مثل کوالا بهش آویزون شدی؟

-پری: من بهش آویزونم؟ اونه که ولم نمی کنه.

-شیما: باشه مام باور کردیم.

-پری: بجای این حرفا پاشین شام حاضره.

-شیما: آخ جون...حالا شام چی هست؟

-برای تو نون و پنیر.

-شیما: گمشو...من از روزی که تاریخ نامزدی رو اعلام کردین شروع کردم به رژیم گرفتن واسه امشب...از فردا که هیکل روی فرم به دردم نمی خوره پس می خوام حسابی از خجالت شکمم در بیام...


romangram.com | @romangraam