#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_98
هر انگشتم که رو هر کلاویه میرقصید یک صدا خلق میکرد و روح میداد و به گفته ی بابا انگار من خالق یک موسیقی و صدا بودم
بهشون روح و زندگی میدادم
چشمامو بسته بودم و شالم از سرم افتاده بود و بی توجه تنها غرق موسیقی ای بودم که خودم خلقش کرده بودم که یهو...!
صدای دست زدن شنیدم
با بهت برگشتم
با دیدن فریاد که به در ورودی تکیه داده بود و بهم خیره نگاه میکرد دستام رو کلاویه ها خشک شد!
سارین با ابروهای بالا رفته گفت:
_ فریاد !
فریاد دستاشو تو جیب شلوار جین خاکستریش گذاشت و اروم به سمتمون اومد و گفت:
_ گوشیمو جا گذاشته بودم !
راهشو کج کرد و خم شد و از روی میز ایفون بزرگ و سورمه ای رنگی رو برداشت و گذاشت تو جیبش
به سمتمون اومد و به سارین نگاه کرد و با خونسردی گفت:
_ فکر نمیکردم این همه تو آهنگ سازی پیشرفت کرده باشی !
نیشخند زدم
خبر نداشت که من اهنگو ساختم!
سارین با افتخار و لبخند بهم نگاه کرد و گفت:
_ نیاز خودش از من و تو حرفه ای تره
ابروهای فریاد بالا پرید و با چشمای ریز شده به من اشاره زد و گفت:
_ تو ساختی؟ آهنگ سازی؟
با خونسردی و غرور نیشخندی زدم و گفتم:
_ موزیسین و اهنگ ساز!
نیشخند مسخره ای زد و به سر تا پام نگاه کرد و گفت:
_ همه استعدادا خلاصه شده در نیاز !
حرفش کاملا بوی طعنه و تمسخر داشت
اشاره کاملشم به رقاصیم بود
با حرص نگاهش کردم که چشمکی زد و سوت زنان در حالیکه پشتشو میکرد و به سمت در میرفت گفت:
_ خوش بگذره !
تند تند پلک میزدم تا از انفجارم جلوگیری کنم
تا رفت و درو بست از جا بلند شدم و با حرص گفتم:
_ من دیگه برم
سارین با تعجب گفت:
_ کجا؟ هنوز قطعه اخر مونده
شال مشکی رنگمو سریع روی سرم انداختم و با قدمای سریع رفتم سمت سالن و کوله کوچولو و مشکی رنگمو چنگ زدم و دوتایی انداختم و برگشتم سمت سارین
با بهت و گیج شده نگاهم میکرد
لبخند زورکی ای زدم و گفتم:
_ یادم اومد یه جایی باید برم، ممنون استاد، روز خوش
بدون این که بهش فرصت بدم درو باز کردم و با سرعت از خونه خارج شدم
مسیر حیاط رو دوییدم و در خروجی رو باز کردم
romangram.com | @romangram_com