#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_91

_یه بچه زرنگ که چند دقیقه پیش داشتی باهاش می رقصیدی!

ابروهام بالا پرید و اون با همون پوزخند رو اعصابش ازم دور شد و برگشت تو سالن.

لپم و باد کردم و با چشمای ریز شده گفتم:

_به اون گوریل بچه زرنگ کاری ندارم،ولی تو عاشق من می شی،قول میدم!



تو همون حالت ایستاده بودم که با دیدن صحنه رو به. روم چشمام گرد شد.

خدایا این پسرا چرا این قدر عوضین!

البته نه همه!

ولی پرهامم جزو عوضی ها بود،با من لاس می زد و به من ابراز علاقه می کرد و به من می گفت دوست دارم و به من می گفت عاشقتم!

بعد گوشه ی باغ دختره مو شرابی رو می بوسید!

همین طوری مشغول بودن!

ابروهام بالا پریده بود و با تعجب گفتم:

_ازت خسته شدم پرهام،بهتره از شرت خلاص‌شم!

نیشخندی زدم و دستکشم و کمی پایین کشیدم و به ساعت دور موچم خیره شدم.

هووم من که از مهمونیم لذت بردم!

وقت رفتنه!

نیشخندی زدم و کمی به لامپ های رنگی دور تا دور استخر خیره شدم و کم کم چونم و لرزوندم و چشمام خیس شد!

نگاهم و معصوم و شکست خورده کردم و اروم اروم رفتم سمتشون.

پرهام دستش و از رو چونه دخترک موشرابی برداشت و لبخندی زد و چیزی گفت.

دختر نگاهش از پرهام رو من خیره موند و با اخم خیره نگاهم کرد.

پرهامم برگشت و دنباله رد نگاه دختر و گرفت و‌به من که رسید یهو رنگش پرید و هول شده از دختره فاصله گرفت و دو قدم به سمتم برداشت و با بهت گفت:

_نیاز!

تو دلم به ترس و وحشت و پشیمونیش خندیدم. اما در ظاهر قطره اشکی از چشمام فرو ریخت و با چونه لرزون و صدایی که سعی می کردم بغض ، دار باشه گفتم:

_بهم گفتی،دوستم داری،گفتی منتظر می مونی تا باهات باشم و انتخابت کنم!

پرهام هول شده چنگی به موهاش زد و گفت:

_ن..نیاز.

دختر موشرابی نیشخندی زد و پاهای گوشتی و سفیدش و که با اون دکلته بادمجونی عجیب تو چشم بود و تکون داد و بی حوصله گفت:

_پرهام،ردش کن بره،به کارمون برسیم!

اخ حال می داد برگردم به شخصیت خودم و کله ی قرمزش و بگیرم و بکوبم تو دیوار و با رنگ‌و لعاب صورتش عکسش و رو دیوار بسازم!

ولی خب ارزش نقشه ام بیشتر بود،تصور پرهام و التماساش و پشبمونیش لذت بخش ار بود!

کی گفته من دختر بدیم!

من خیلی فراتر ازیه دختر بدم!

پرهام برگشت سمت دختره و داد زد:

_دهنت و ببند ،گمشو!

دختر با چشمای گرد شده با بهت گفت:

_چی می..گی؟

پرهام بازوش و گرفت و با حرص هولش داد و داد زد:

_گمشو،برو!

بدم میومد از همچین پسرایی!

حالش و کرد و استفادش و از دختره کرد و حالا که لقمه بهتری جلوش بود،از ترس از دست دادن لقمه اش،به دختری که تا دقایق پیش عاشقانه می بوسیدش می گه، گمشو!

romangram.com | @romangram_com