#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_87

یه موسیقی کلاسیک و شیک پخش شد و‌سارین با احترام کمی خم شد و دستش و گرفت سمتم و گفت:

_افتخار می دید بانو؟

یکم فکر کردم، از بی کاری که بهتر بود، اومده بودم این جا خوش بگذرونم، ن این که مگس بپرونم!

خودم و خجالت زده نشون دادم و دستم و با تردید تو دستش گذاشتم و در حالی که با هم از پله ها بالا می رفتیم تا بربم وسط پیست گفتم:

_من و چه طور شناختید!

وسط پیست که ایستادیم فاصله مون و کم کرد و رو به روم ایستاد و دستامون به هم گره خورد و دست چپش دور کمرم حلقه شد و رسمی و شیک شروع کردیم به حرکت.

دو تا جلو، یکی عقب ، یه نیم دایره.

فرمول رقصش همین بود و اونم بلد بود.

به چشمام با شیفتگی زل زد و در حالی که چشماش برق می زد گفت:

_یه پری کوچولوی مو طلایی ریزه پیزه و ظریف که‌توجه همه رو جلب کرده بود و من حدس زدم این پری باید تو باشی!

خب هر کس جای من بود غرق ذوق و هیجان می شد، ولی خب من اون لحظه تنها تو دلم گفتم:

_خفه شو بابا!

جوابشو ندادم و همین طوری می رقصیدیم که صدای بوقی وسط اهنگ شنیدیم و من سرم و چرخوندم که دیدم همه دو تا دوتا رو به‌روی هم ایستادن!

وای نه قراره زوج ها جا به جا بشن!

ما ام ایستادم و با شروع‌دوباره اهنگ دوباره حرکت کردیم و تو حال خودم بودم که یهو تو یه چرخش سارین ولم کرد و رفتم تو بغل یکی دیگه.

در حالی که با رقص سریع با ریتم اهنگ تکون می خوردیم سرم و بلند کردم و به چشمای میشی رنگ پسر روبه‌روم که مقاب خاکستری داشت زل زدم.

هنوز خوب رنگ چشماش و تشخیص نداده بودم که یه چرخ خوردم و رفتم تو آغوش یکی دیگه!

چشمام و با حرص بستم،یه مرد سکم گنده و کچل با نقاب قهوه ای!

به زور باهاش همراهی کردم و صداش و شنیدم:

_جون!

پاهاش و با پاشنه کفشم محکم لگد کردم که موقع چرخش تعادلم به هم خورد و جوری کشیده شدم تو بغل فرد سوم که کاملا تو بغلش حل شدم.

رسما تو بغلش بودم!

طرف اون قدر بزرگ و قد بلند بود که تو اون حالت هیچی جز تی شرت یقه شل سفیدش نمی دیدم!

زیر لب د. حالی که باهاش حرکت می کردم غریدم؛

_گوریل!



نگاهم و تو سالن چرخوندم و با دیدن پرهام که با یک دختر مو شرابی سفید می رقصید، نیشخند زدم.

وفا داری پسرا به ما ثابت شدس!

_نیاز!

با بهت برگشتم و به پسر قد بلند و بور جلوم خیره شدم. نقاب مشکی سفید و بزرگش نمی زاشت تشخیصش زدم ولی صداش و خوب تشخیص دادم.

_استاد!

سارین لبخندی زد و حالت صورتش و نمی تونستم ببینم با هیجان گفت:

_من اون شب برای همین مهمونی دعوتت کردم، خبر نداشتم این جا می بینمت، واقعا خوش حال شدم!

کم مونده بود بگم، خوش حال شدی!

خب به درک!

ولی خب آبرو داری کردم و لبخند لوس و دخترانه ای زدم و گفتم:

_منم خوش حال شدم از دیدنتون!

از ذوقش انگار رو هوا بود!

نیشش اون قدر شل شد ک همه دندونای ردیف و سفیدش و می تونستم ببینم!

یه موسیقی کلاسیک و شیک پخش شد و‌سارین با احترام کمی خم شد و دستش و گرفت سمتم و گفت:

romangram.com | @romangram_com