#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_85
در ها توسط نگهبانا باز شد و تازه وارد محیط اصلی باغ شدیم.
صدای موسیقی و میز های بار که دور تا دور استخر بود.
همه با لباسای مجلل و با نقاب بودن و نوشیدنی می خوردن و گاهی می رقصیدن!
با ورودمون نگاه خیلی ها رومون خیره موند.
رفتیم تو عمارت و من چشمام گرد شد:
_او مای گاد!
...
به شیکی و مجللی خونه کار نداشتم.
تنها به افرادی که لباسلشون کم کم سه چهار میلیون بود خیره بودم.
زنومردایی شیک و ماسک زده.
مجلل ترین و شیک ترین مهمونی ای بود که تا به حال رفته بودم.
پیست رقصش بزرگ و سفید رنگ بود و دور تا دور پله داشت.
همه سالن تاریک بود و تنها پیست رقص نورانی بود.
زوج ها به زیبایی عاشقانه با هم می رقصیدن و باعث شد نیشخندی بزنم.
خدمت کار ها بولیز دامن مشکی سفید و نقاب سفید داشتن و تو سینی دستشون پیک های مشروب و مزه بود.
_خانوم.
برگشت سمتم و مودب گفت:
_بفرمایید!
لبام و جمع کردم و گفتم:
_کجا لباسام و عوض کنم؟
لبخندی زد و با دست به راه رو ای که گوشه ای از سالن بود اشاره کرد و گفت:
_راه رو سمت چپ در سفید رنگ.
سری براش تکون دادم و بی توجه به پرهام رفتم سمت راه رو و صدای زیاد اهنگ کمی رو موخم بود!
به سمت ته راه رو رفتم و چند تا دختر مست گوشه ای افتاده بودن و بلند بلند می خندیدن و یکی دو تا پسرم که نازشون می کردن!
با تاسف سری تکون دادم و از کنارشون گذشتم و ته راه رو که رسیدم دو تا در سفید توجهم و جلب کرد.
کدوم یکی بود!
خدمتکاره احمق،چرا دقیق نگفت!
صدای خنده های مستانه پسرا بهم نزدیک شد ، پس سریع در سمت راست و باز کردم و خودمو پرت کردم تو اتاق و نفس راحتی کشیدم.
برقا خاموش بود و منم سریع مانتو و شالم و در اوردم و دستی به موهام کشیدم و کمی حالتشون دادم و لباسام و به دست گرفتم و تو تاریکی کورمال کورمال دستم و رو دیوار کشیدم و کمد و پیدا کردم و تو همون حالت با حرص در کمد و باز کردم و لباسا رو انداختم تو کمد و در و بستم.
همون لحظه دستم خورد به کلید برق.
با خوش حالی گفتم:
_خوبه حد اقل برق دارن!
کلید برق و زدم و برگشتم که با دیدن چیزی که جلوم بود با همه توانم جیغ زدم!
..
اون قدر مبهوت بودم و ترسیده بودم که تنها دنباله لباسم و چنگ زدم و دوییدم سمت در اتاق که با یه قدم بلند جلوم ایستاد و من که با سرعت داشتم می رفتم خوردم به سینه ی برهنه اش
نقاب سیاهش و چشمای براقش و هیکل گنده اش باعث شده بود از ترس نتونم نفس بکشم.
_ب..بکش کنار، می خوام برم.
در سکوت سرش و کج کرد و نگاه براقش و بهم دوخت و نیشخندی زد و یه قدم اومد سمتم.
romangram.com | @romangram_com