#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_80


پاک یادم رفته بود

سریع از جام بلند شدم و به طرف اتاق رفتم و بعد از پوشیدن لباس از خونه بیرون زدم و راهمو به سمت آژانسی نزدیک خونه کشیدم

وارد شدم و گفتم:

_ سلام جناب یه سرویس میخواستم

مرد سالخورده ای که پشت میز بود سرش رو با شنیدن صدام بالا آورد و همراه با گفتن سلام سرشو تکون داد و بعد صورتشو به طرف یکی از افراد حاضر در اونجا چرخوند و گفت:

_ عباس خانمو ببر

مردی که عباس خونده شده بود از جاش بلند شد و به طرفم اومد و با گفتن [ ازین طرف خانم ] ازم سبقت گرفت

دنبالش رفتم و سوار پژو ای نقره ای رنگ شدم و بعد از دادن ادرس سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم

........

_ خانم رسیدیم، اما اینجا یکم خطرناکه ها میخواین وایستم

سری تکون دادم و گفتم:

_ نه ممنون

بعد از دادن کرایه از ماشین پیاده شدم

اون هم بعد از مکثی کوتاه پاش رو روی گاز گذاشت و رفت

به سمت زیر زمین پا تند کردم

وقتی نزدیکش رسیدم نوار های زرد توجهمو جلب کرد و بعد تابلویی که با حروف بزرگ [پلمپ شد] رو به نمایش گذاشته بود

هنوز هم در عجبم چطور اینجا لو رفته

شونه ای بالا انداختم و به سمت بوته هایی که ته زیر زمین بود راه افتادم

جلو رفتم و برگ هارو کنار ریختم و موتورمو بیرون آوردم

همیشه وقتی میومدم داخل زیر زمین سوئیچ رو به علی میدادم تا موتورمو قایم کنه

ازین بابت خداروشکر میکنم

موتورو بیرون کشیدم و سوار شدم اما به محض گذاشتن پام روی گاز گوشیم زنگ خورد و اسم [مدیریت اموزشگاه] روی گوشی نقش بست

صدامو صاف کردم و جواب دادم:

_ بفرمایید

_ سلام خانم نیاز آرام؟

_ بله خودم هستم بفرمایید

_ من از طرف اموزشگاه موسیقی تماس میگیرم، میخواستم بگم که کلاساتون تموم شده و از دوره مقدماتی وارد حرفه ای شده و استاد از بین همه چند نفر رو گلچین کردن و بطور خصوصی باهاشون کلاس میزارن و شما یکی ازون ها هستید اگه مایلید که بنویسم اسمتون و اگرم نه ک...

سریع بین حرفش پریدم و گفتم:

_ بله بنویسید

_ چشم فقط اگه میشه تایم خالیتونو بگید که اولین جلستون امروزه و استاد میاد

پوفی بی حوصله کشیدم و گفتم:

_ ساعت پنج باشه ممنون میشم

_ اها خیلی ممنون خدانگهدار

بدون خدافظی گوشیو قطع کردم و توی جیب شلوارم چپوندم

با لذت پامو روی گاز فشار دادم و به سمت خونه راه افتادم

بعد از کلی ویراژ دادن و لذت بردن از موتورم جلوی خونه ترمز زدم

بعد از پارک کردن موتور وارد خونه شدم

ساعت دو بود اما اشتها نداشتم

برای همین بعد از تعویض لباس شروع به جمع و جور کردن خونه کردم


romangram.com | @romangram_com