#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_77
_ سارین؟
_ بله سارین، سارین سیروان اموزشگاه موسیقی کلاس پیا...
سریع به یاد آوردم و قبل از اینکه حرفشو کامل کنه گفتم:
_ اها بله امرتون
با این حرفم انگار که خورده باشه تو برجکش با لحنی آهسته و بدون هیجان گفت:
_ راستش میخواستم ازتون برای یه جشن دعوت کنم که به عنوان پارتنر من باشید، میدونم پروییه و خیلی یهویی بی مقدمه دارم میگم اما کسی جز شما به ذهنم نرسید برای همین شمارتونو از لیست ثبت نامی ها برداشتم بازم عذر میخوام
_ ببینید جناب اقای سیروان من حرفامو اونروز بهتون گفتم و اینکه شماره ی منو برداشتید واقعا کار نادرستی بوده لطفا دیگه تماس نگیرید ممنون میشم خدانگهدار
و قبل اینکه جواب حرف هامو بشنوم گوشی رو قطع کردم
پسره ی احمق!
درسته که لقمه ی چرب و نرمی بود ولی بعد از اخرین دوست پسر پولدار و خوشگلم، حوصله هیچ پسری رو نداشتم
تنها پسرای خاصِ زندگی من روهام و محمد مهدی بودن که خب از شانسم نمیشد عاشقشون شم
چون محمد هستی رو داشت و حالا برام داداش بود
روهامم کسی رو دوست داشت و در شرف نامزدی بودن
پوف بی حوصله ای کشیدم
شدیدا دلم یه اتفاق تازه میخواست
کاش میدونستم که این اتفاق تازه زندگیمو زیر و رو می کنه!
بعد از انتخاب لباسم و قرار دادنش توی چوب لباسی و کاور به سمت حال رفتم و جلو تلویزیون دراز کشیدم و بقیه روز رو به دیدن سریال گذروندم
تصمیم گرفته بودم تا چند وقت تمرین رقصمو کم کنم که به پام فشار نیاد
گیتارم که فعلا کار خاصی نداشتم
باهاش ای کاش پیانوم بود
پیانویی که بابام برام خریده اما الان شده بود زینت اون خونه ی نحس
کش و قوسی به بدنم دادم و به ساعت نگاه کردم
ساعت ده شب رو نشون میداد
از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم
مسواکمو از جا مسواکی برداشتم و خمیر دندون رو روش زدم و بعد از مسواک روی دندونای سفیدم کشیدم
بعد از پنج دقیقه مسواک زدن از دستشویی بیرون اومدم و بعد از شونه کردن موهام روی تخت دراز کشیدم و چشم هامو بستم و توی دنیایی از بی خبری فرو رفتم
( _ بابا، باباجون
به دور و برم نگاه کردم
سیاهی مطلق
اشک توی چشم هام حلقه شد و بلندتر داد زدم:
_ بابا کجایی
و بعد شروع کردم به بلند بلند گریه کردن که در باز شد و آرامشی همراه با نور وارد اتاق شد
_ جونم بابا، جونم نیازم
و به سمتم اومد و بین بازوهاش فرو رفتم
_ بابایی من میترسم، میشه پیشم بمونی
بابا دستش رو از دست های کوچیکم جدا کرد
ترسی توی چشم هام نقش بست که با فرود اومدن دست بابا روی موهام ازبین رفت
_ من همینجام دخترم، چرا بترسی
romangram.com | @romangram_com