#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_7
با بغض گفت:
- چه قدر عوض شدی نیاز!
با پوزخند گفتم:
_ عوض نشدم.عوضی شدم
با پوزخند در حالی که به سمت اتاقم می رفتم گفتم:
-حتی روحتم خبر نداره چه قدر دختر بدی شدم!
وارد اتاق شدم و درو محکم پشت سرم بستم و به سمت گیتارم رفتم همون موقع صدای در اومد که خبر از رفتنش میداد.
بدون توجه به رفتنش گیتارم و از روی پایه برداشتم و روی تخت نشستم و شروع کردم به کار کردن روی اهنگ جدیدی که داشتم میساختم .
دیگه بهش هیچ حسی نداشتم.حتی بهش فکرم نمی کردم.اون اسمش از عزیزای زندگی من خط خورده بود.
اون قدر بیخیالش بودم که بدون توجه به کمر خم و زانوهای لرزونش اومدم تو اتاق و حالا ام که رفته!
یه قسمت از آهنگ بود که هرکار می کردم درست نمی شد و واقعا رو مخم بود کم اعصابم خورد بود اینم اضافه شد،
از جام بلند شدم گیتارو سرجاش گذاشتم این جا نمیشد.تمرین کرد.از اتاق بیرون اومدم و رفتم توی اتاق کارم.یه اتاق داغون و خیلی کوچیک و با سقف نم زده.اما پر از ساز های خوشگل که یادگار بابا بود. اتاقی که واقعا بهم حس آرامش می داد از بچگی عاشق سازو رقص و خلاصه این چیزا بودم و واقعا هم توی این دو حرفه استعداد داشتم پنج سازو میتونستم بزنم.
به طور حرفه ای. و رقصمم که حرفی توش نیست، ولی متاسفانه نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم جز این که برای خوانده های زیر زمینی آهنگ بسازم.تمام امیدم اینه که چندتا اهنگی ک فرستادم قبول کنن تا بتونم از ایران برم
ایران بودنم مساوی بود با هر روز درد کشیدن.مساوی بود با هر روز تحمل قیافه کسایی که دوست داشتم بمیرن!
سری تکون می دم و از فکر و خیال میام بیرون.
شاید اگر چندین سال پیش بود از سیلی خوردن به دست مادرم عذاب می کشیدم اما الان فقط به خاطر دیدن قیافش عصبیم.
مادر...چه اسم کلیشه ای !
به سمت گیتار کارم رفتم برداشتمش و نت هایی ام که نصفه درست کرده بودم رو روی پایه گذاشتم و شروع کردم به درست کردن اشکال هاش.
با احساس درد توی مچ دستم گیتارو سرجاش گذاشتم به ساعت نگاهی انداختم که با دیدنش هنگ کردم شیش ساعت گذشته بود وساعت پنج صبح رو نشون میداد مثل همیشه وقتی سر اینکارم اصلا خسته نمیشم.
از سرجام بلند میشم و میرم تا یکم قهوه بخورم من که تا الان بیدار بودم دیگه نمی ارزید که برم بخوابم بعد ازینکه قهوه جوش رو به برق زدم روی مبل خودم و پرت کردم و به سقف زل زدم توی فکر رفتم.
اگر قبولم نمی کردن کل امیدم نا امید میشد.
تموم شدن امیدمم برای زندگی درست مساوی بود با...
همون دختر بدشدن دختری که چند وقته توی وجودم ریشه کرده و هر روز بیشتر از قبل ریشش و محکم تر میکنه هوفف بیخیالش فردا کلی کار دارم باید یه سر برم باشگاه و این نت هارو کامل کنم چون پس فردا وقت تحویلشه شبم که شیفت دارم با روهامم که دعوام شده نمیشه بگم بجای من بره و این یعنی یه شب بیداری دیگه با صدای قهوه جوش از جام بلند شدم و راهی که چند دقیقه پیش طی کرده بودمو برگشتم
جلویه آینه ایستادم به خودم خیره شدم شلوار لی زاپ دار و پیرهن آبی تیره لی و کلاه مشکی چون با موتور اینور اونور میرفتم و تا اخر شبم درگیر بودم حوصله اینکه مانتو بپوشمو اینارو نداشتم کوله مشکیمو برداشتمو از خونه بیرون زدم و به سمت باشگاه راه افتادم
****
موتورو توی پارکینگ پارم کردم و کلاه کاسکتو از سرم برداشتم و بعد کلاه خودم رو روسرم گذاشتم و به سمت راه پله رفتم همیشه ازین قسمت که باید این همه پله رو طی کنم متنفر بودم اما خب کاریشم نمیشه کرد مجبورم .
نفس نفس زنون جلوی در ایستادم آخه چرا انقدر بالاس طبقه شیشم جای باشگاه زدنه؟
بعد از پنج مین که نفس گرفتم و تونستم عادی نفس بکشم زنگ و زدم و بعد چند ثانیه با قیافه خندون شاداب روبه رو شدم واقعا ک اسمش به رفتارو چهرش میخورد.
_ سلام نیاز خانم چه خبرا؟ تو که می دونی مسابقه نزدیکه و بچه ها ماست! چرا یکی در میون میای؟
_ برو گمشو اونور از نفس افتادم!
romangram.com | @romangram_com