#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_8
با شنیدن لحنم بلند خندید و گفت؛
_ منم خوبم منم دلم تنگ شده بود.
_ شاداب یه لیوان آب پرتغال برام بیار تا موقعی که لباسمو عوض می کنم.و این قدر حرف نزن!
_ نیاز دارم باهات حرف میزنم
بدون توجه به شاداب لباس هام و از توی کوله دراوردم یک نیم تنه مشکی با سرهمی آبی موهامو هم از پشت با کش بستم و بعد ب سمت ضبط رفتم و روشنش کردم شادابم وقتی دید به حرفاش گوش نمیدم رفت تا برم آب پرتغال بیاره منم شروع کردم به گرم کردن بدنم تا موقعی ک بقیه بچه ها بیان کلا پونزده نفر بودیم ک رقص گروهی کار می کردیم نه تا پسر و شیش تا دختر الانم داشتیم برای یک مسابقه خیابونی کار می کردیم که مال یک ماه دیگه بود و اگه ببریم کلی پول گیرمون میاد که اینجوری میتونم راحت حتی بدون قبولی اون اهنگ ها از ایران برم.
_ بیا کوفت کن.
با صدای شاداب از فکر بیرون اومدم و لیوان رو ازش گرفتم.
_ دمت گرم.
همون موقع صدای زنگ اومد که خبر از اومدن بچه ها می داد معمولا همشون
باهم می رسیدن.
جلوی آینه سراسری و بزرگ سالن ایستادم و به پارکتا خیره شدم که صدای جیغ و داد بچه ها اومد که داشتن با ذوق احوال پرسی می کردن.
برگشتم سمتشون که یسنا و ستایش و سهیلا دورم جمع شدن و به گرمی باهام احوال پرسی کردن و از این که تعطیلات عید کلاس قطع بوده ابراز ناراحتی کردن.
سهیلا با نیش باز نگاهم کرد و گفت:
- امروز چیکار می کنیم؟
بهرام با لبخند گفت:
-اهنگ جدیده انریکه خوبه؟
بعد بهم نگاه کرد و با لبخند گفت:
- سلام بر دلبر خانوم!
پوزخندی می زنم و بدون این که حتی ذره ای جلب توجه داشته باشم
با موهام بازی کردم و لبم و به دندون گرفتم و گفتم:
- چطوری مکمل!
بهرام خندید و در حالی که با هیجان خاصی بهم زل زده بود گفت:
- تو رو دیدم خوب شدم!
مانی و یاسین و سجادم به سمتم اومدن و باهم دست دادیم و به قول روهام الکی مثلا ابراز دلتنگی کردیم.
romangram.com | @romangram_com