#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_69

و دستمو به سمت دست دراز شده اش بردم

_ چطوری خوبی؟ وای چقد تو خوشگلی، خیلی لباست خوشگله ها، راستی دلم تنگ شده بود برات

و همونجور شروع به حرف زدن کرد و ادامه داد نصف حرف هاش رو نمیشنیدم

واقعا این دختر ته انرژی بود!



پگاه همچنان داشت حرف میزد و من فقط به چهرش زل زده بودم که انگار دارم گوش میدم

واقعا تند تند صحبت میکرد که بین حرفاش صدای سارین توی کلاس پخش شد و پگاه بالاخره دست از صبحت برداشت و گفت:

_ خب من برم

و بعد چشمکی زد و رفت

سرمو به سمت سارین چرخوندم که با چشم هاش که بهم زل زده بود رو به رو شدم

به نشونه ی احترام سری تکون دادم که اونم متقابلا اینکار رو کرد و بعد پشت پیانوش نشست و شروع به توضیح دادن و حرف زدن کرد

با دقت به حرف هاش گوش سپردم

خیلی خوب توضیح میداد و باعث میشد چیزایی که راجب پیانو میدونستم تکمیل بشه

بعد از یک ساعت بالاخره خسته نباشیدید گفت و با این حرفش راحت شدم

از سرجام بلند شدم و کیف رو روی دوشم انداختم و جزوه ای که بهم داده بودو توی کیفم گذاشتم و از کلاس بیرون رفتم و قبلش از پگاه خدافظی کردم

تو راهرو به سمت پله برقی میرفتم که صدایی بم و مردانه فامیلیمو صدا کرد

این صدا متعلق به سارین بود

سر جام وایستادم و روی پاشنه پا چرخیدم و لبخندی مضحک روی لبهام نشوندم و نامحسوس نگاهی به تیپش انداختم

شلوار کتون مشکی به همراه پیرهنی آبی و کفش هایی به همون رنگ

ساعتی اپل روی مچ دستش که خودنمایی میکرد

نزدیکم شد و لبخندی مردانه و جذاب بهم زد:

_ سلام

گره روسریمو درست کردم و در همون حال جواب سلامشو دادم و گفتم:

_ کاری داشتین؟

_ اممم بله، راستش نیاز خانم...

و بعد خیلی هل گفت:

_ میشه که به اسم صداتون کنم؟

سری تکون دادم که به نشونه راحت باشید بود

نفس عمیقی کشید و مِن و مِن کنان ادامه داد:

_ راستش میخواستم یه چیزی بهتون بگم و خب خب یکم سخته نمیدونم چجوری بگم

و بعد دستشو توی موهاش کشید

سرمو کمی کج کردم و گفتم:

_ میشه حرفتونو بگید من واقعا کار دارم دیرم شده

کلافه سرشو تکون داد و نفسشو به بیرون فوت کرد و تند تند گفت:

_ من یکم یعنی خب بیشتر از یکم شاید، خیلی کم نه! یعنی خیلی! وای نه متوسط! اه خب من از شما خوشم اومده میشه شمارتونو داشته باشم؟

و بعد از اتمام حرفش نفس عمیقی کشید

واقعا خندم گرفته بود

کم مونده بود بپوکم از خنده اما خودمو کمی خجالتی نشون دادم و بعد با صدایی آروم گفتم:

_ خب من واقعا نمیدونم چی بگم، یکم که نه! خیلی متعجب شدم و برای شماره تماس متاسفم واقعا و دیگه من باید برم

و رومو برگردوندم و رفتم

romangram.com | @romangram_com