#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_62


احتمالا موتورم و با خودشون بردن!

وای حالا چی کار کنم!

گیج و گنگ دستم و از سطون گرفتم تا بلند شم.

ولی با صدای تقی که از زانوم شنیدم‌و‌درد وحشت ناکی که حس کردم جیغ خفه ای کشیدم.

با وحشت نگاه مبهوتم و به زانوهام دوختم!

به زور از دیوار گرفتم و بلند شدم‌و‌پاهام‌ و‌رو زمین گذاشتم.

هر یه قدم که بر می داشتم درد وحشت ناکی رو حس می کردم و دندونام و‌رو‌هم می سابیدم.

از درد زانو هام رو‌به موت بودم. حس می کردم استخونام رو‌هم سابیده می شن!

خدایا من الان چه غلطی کنم!

تو همون حالت بودم و اروم اروم خودم و از گوشه دیوار می کشیدم و حس می کردم هر لحظه ممکنه قش کنم!

_ ازمامورا فرار کردی کوچولو!

با تعجب و هول زدگی برگشتم و با دیدن دو تا پسر که از تیپاشون معلوم بود تو زیر زمین بودن و یه جوری به هم علامت می دادن و نگاهم می کردن با وحشت چسبیدم به دیوار!

تو اون تاریکی، تو این جای پرت!

من و این تیپ و وضع داغون جسمیم!

چه غلطی باید می کردم. اینا حتما همون پسران که مامورا دنبالشون می گشتن.

به خودم اومدم‌و‌با حرص گفتم:

_برید پی کارتو...!

اما هنوز جمله ام و کامل نگفته بودم یکی شون که بد جور بور و‌ماست بود اومد سمتم و من حیرت زده عقب رفتم که پاهام تیر کشید و دردش باعث شد ضعف کنم و بیافتم زمین.

اونم با لبخند کثیفش اومد جلو!



اومد سمتم و دستش و یهو رو گونم کشید که جیغ زدم و تو خودم مچاله شدم و دیتش اومد سمت کمرم که صدای پاهایی اومد و داد پسری که قصد اذیتم و داشت و ناجی ای که تو تاریکی پسره مزاحم و می زد. تو‌همون حالت ،لرزون و پر درد نگاهم و بهشون دوختم.

پسر لاغر اندام حتی از ماشین پیاده ام نشد!

ناجیم از یقه پسر مزاحمه گرفتش و سرش و محکم کوبوند به کابوت ماشین!

لبخند محوی زدم و پسر مزاحمه یه لحظه با پا زد تو شکم ناجیم و از فرصتش استفاده کرد و خودش و پرت کرد تو ماشین و در ماشین بسته نشده بود که ماشین با سرعت از جا کنده شد و رفت و تنها خاک و گرد غباراش و برای ما به جا گذاشت!

_این جا چی کار می کنی؟

سرم و بلند می کنم و به محمد چشم می دوزم!

اروم سرم و پایین می ندازم که میاد سمتم و بازوم و با خشونت می گیره و تو صورتم داد می زنه:

_با تو ام، این جا چی کار می کنی؟

بغض می کنم، در مقابل این پسر من عجیب ضعیفم!

اروم و گرفته بی توجه به درد وحشت ناک کمر و زانوم می گم.

_مسابقه داشتم!

با حرص نگام می کنه و نگاه تیره و براقش تو شب بد جور چشمام و می زنه!

از دستم دلخوره، که بی توجه بهم می ره سمت موتورش.

به کافشن چرمش زل می زنم و به راه رفتنش‌خیره می شم.

چنگی به موهاش می زنه و سوار موتورش می شه.

اون قدر درگیر فرار بودم و جیغ جیغ می کردم که موقع در گیری صدای موتور محمد و نشنیده بودم.

در شرف افتادن بودم و بد جور گیج می زدم.

با صدای دادش کم مونده بود از شدت شوک و حیرت بی افتم!

_بیا سوار شو!


romangram.com | @romangram_com