#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_59
تا این و گفتم صدای جیغ دخترا رو از داخل سالن شنیدم و اهنگ قطع شد و با بهت گفتم:
_چه خبره!
فریاد همون طور که تو بغلش بودم من و برد سمت لبه استخر و من سریع خودم و بالا کشیدم و اون قدر سنگین بودم که به زور راه می رفتم!
خواستم برم سمت در سالن که فریاد فوری بازوم و گرفت و گفت:
_کجا می ری احمق!
فوری رفت سمت در سالن و با قفلی که روش بود در و بست.
صدای جیغ جیغ هنوزم میومد.
ترسیده و بی اعتماد به فریاد نگاه کردم و گفتم:
_چرا در و قفل کردی! اون بیرون چه خبره!
صدای ضربه هایی که به در خورد من و از جا پروند و فریاد در حالی که چهره اش هنوزم خونسرد بود به سمت کتش رفت و کت و برداشت و بازوی من هنگ کرده رو گرفت و کشون کشون من و برد سمت در کوچیکو انباری شکل ته حیاط!
به خودم اومدم و با ترس جیغ زدم:
_ولم کن!
اما اون من و کشوند سمت در.
دست کرد تو جیب خیسش و بعد کمی مکس کلید طلایی وکوچیکی رو در اورد و در و باز کرد.
_ولم کن.
اما اون بازو هام و گرفت و من وحشت زده ومبهوت و انداخت داخل!
کم مونده بود بی افتم روپله های اهنی و عجیبی که جلوم بود.
ولی فریاد از پشت دست انداخت دور کمرم و زیر لب گفت:
_دست و پا چلفتی!
حرص خوردم و اومدم جیغ بزنم که دستاش و رو دهنم گذاشت و من خیس و منگ و کشون کشون از پله ها بالا برد.
در رو به رومون و که کوچیکو اهنی بود و باز کرد و موهای خیسش جذاب ترش کرده بودن و اون نزدیکی ام بدجور من و بی جنبه کرده بود بهش زل زده بودم.
برگشت سمتم و گفت:
_برو بیرون!
گیج نگاهش کردم کردم که شونه هام و گرفت و من و خم کرد و هولم داد بیرون و از در که بیرون رفتم درست روپشت بوم بودم!
فریادم پشت سرم اومد و در وپشت سرش بست ومن گیج و گنگ گفتم:
_رسما داری من و می دزدی!
با حرص اومد سمتم و من از شدت شوک و ترس جیغ زدم که چنگ زد به کمرم و دستاش و رودهنم گذاشت و از فاصله پنج سانتی صورتم غرید:
_خفه شو!
با چشمای گرد نگاهش می کردم که منوتو همون حالت کشون کشون برد پشت حصار های دیوار چین. نصفه و کمی خمم کرد ومن با وحشت به پلیس هایی نگاه کردم که داشتن بچه ها رو دستبند زده می بردن وسوار وَن ها می کردن.
با دیدن یاسمن نگاهم پر افسوس شد و دلم کمی فقط کمی برای عسلی غرق اشکش سوخت.
من و از دیوار جدا کرد و بر گردوند سمت خودش و با پوزخند اروم گفت:
_مگه من جیمز باندم که تو رو بدزدم!
یکم تو صورتم خم شد وبا تمسخر گفت:
_یا نکنه تو دختر شاه پریونی!
با حرص نگاهش می کردم که دستم و گرفت. و کشون کشون برد اون سمت پشت بوم.
نقشِ کش و ایفا می کردم. هی من و می کشید این ور و اون ور!
رفت لبه پشت بوم نشست و یه نگاه به من کرد و نیشخندی زد وتو یه حرکت اون همه ارتفاع وپرید!
درست پشت ساختمون بودیم وپلیس ها اون طرف!
فریاد از پایین سرش و بلند کرد و اروم گفت:
_بشین لبه، بپر. می گیرمت.
romangram.com | @romangram_com