#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_57
نفس راحتی کشیدم و بی توجه به همه به سمت حیاط پشتی که استخر بزرگی داشت رفتم
فضارو مثل باغ درست کرده بودن و درخت و گل و گیاه و استخر.ولی سر پوشیده بود
هر قدمی که برمیداشتم پلکام برای چند ثانیه بسته میشد.نکنه دارم قش میکنم!
_ قیافت شبیه اوناییه که دارن میمیرن!
با بهت برگشتم و با دیدنش که به دیوار تکیه داده بود و دست به جیب با موهای خاکستری و تی شرت و کت سفید جذاب تر شده بود و تو همون حالت نگاهم میکرد خشکم زد!
_ ت...تـــــو!
به سمتم پا تند کرد که با توجه به تجربه ی نزدیکی باهاش با وحشت دو قدم بلند به عقب برداشتم که پام به شلنگ کنار استخر گیر کرد و قبل از اینکه حتی جیغ بزنم تو حجم عظیمی از آب فرود اومدم و مستقیم به ته استخر کشیده شدم.
اون قدر بهت زده بودم که تو آب نفس کشیدم و دهنم پر از آب شد و اونقدر ترسیدم که با سرعت پاهامو تکون دادم که یهو پاهام انگار رگ به رگ شد و گرفت.
نمیتونستم شنا کنم و همونطوری ته استخر مونده بودم و کم کم نفسم گرفت و از ته استخر فریادُ دیدم که دست به سینه و با ابروهای بالا رفته بهم خیره شده بود
چرا کمکم نمیکرد!
یه ادم چقدر میتونه بد باشه!
اونقدر تو همون حالت نگاهش کردم که کم کم تصویرش محو شد و اکسیژنم رفت و ...
تنها لحظه اخر دستی دور کمرم پیچید و من چشمام بسته شد و تو بی خبری فرو رفتم
..
با سرعت چشمام و باز کردم وهم زمان با نفس کشیدنم مایعی رو که تا گلوم بالا اومده بود و با سرعت بالا اوردم.
با خارج شدن حجم اب با سرعت شروع به صرفه کردم و تند تند با دستای خیسم چشمام و تمیز کردم!
نگاه تارم واضح شد و با بهت به فریادی زل زدم که کنارم نشسته بود و از موهاش آب می چکید و رنگ موهاش انگار داشت می رفت.
نگاه بی تفاوت و سردش و بهم دوخت و گفت؛
_دست و پا چلفتی!
با بهت نفس نفس زنون از جام بلند شدم و با حرص گفتم؛
_احمق روانی، کم مونده بود من و بکشی!
دستاش و تو جیب شلوار جین خیسش فروکرد و گفت؛
_تا جایی که من می دونم، خودت افتادی ، من اومدم سمتت این و بهت بدم سیندرلا!
نگاه گیجم و به چشماش دوختم. بدنم سنگین شده بود و از موهام اب می چکید!
خم شد و کت تکش و که رو زمین افتاده بود و برداشت و از داخل جیبش یه چیز پشمالوی صورتی در اورد.
با تعجب به پاپوشم نگاه کردم. همون لنگ پاپوشی بود که اون شب زیر زمینش جا گذاشتم.
با حرص از دستاش گرفتم و پاپوش و پرت کردم تو استخر و داد زدم:
_روانی ، کم تو زیر زمین زهر ترکم کردی ، توقع داشتی وقتی مثل هرکول میای سمتم، نگات کنم!
نیشخند ترسناکی زد و گفت:
_پس از من می ترسی؟
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
_اره، مثل هیولا می مونی، ولی تو ام از من بترس!
رفتم و تو یه قدمیش ایستادم و تو چشمای روشن و براقش زل زدم و گفتم:
_درسته فرشته ام! ولی یه نمه پلیدم. حواست و جمع کن!
دستش و یهو انداخت دور کمرم و من محکم خوردم به تخت سینش و مبهوت گفتم:
_چی کار می کنی؟
سرش و تو صورتم خم کرد و اروم خشن گفت:
_منم عاشق پر پر کردن بالای فرشته هام!
خواستم جوابش و بدم که صدایی باعثشد خشکم بزنه!
romangram.com | @romangram_com