#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_50


همونجور ک هالک با پرنسس قصه اش اروم میشد

یعنی پرنسس قصه اون کیه؟

کی میتونه اونو با این اخلاقیات قبول کنه؟

کی؟

_ نیاز

با شنیده شدن اسمم سرمو بالا آوردم و با چهره ی ژولیده و دَرهَم رُهام رو به رو شدم

چینی به صورتم دادمو گفتم:

_ چرا شبیه کارگرایی ؟

و درهمون حال جلو رفتم و کفشای مشکی رو از دستش بیرون کشیدم و کنار جدول نشستم تا پام کنم

_ چرا لباسات همون دیروزیاس؟ تو هیچ وقت تکراری و پشت هم یه مدل لباسُ نمیپوشی

نگاهش کردم که چشماش و تنگ تر کرد و ادامه داد:

_ و ازون جالب تر اینکه تو کفش نداری یعنی... یعنی تو دیروز خونه نرفتی کجا بودی نیاز؟ ها؟

این موقع صبح این جا چی کار می کنی؟

تیکه اخرش و با لحن عصبی و ناراحتی ادا کرد

چشمام و تو حلقه چرخوندم و گفتم:

_ دیشب خونه نرفتم... کلید نداشتم

تا اومد توی حرفم بپره دستم و بالا بردم و ادامه دادم؛



_ گفته بودی خواهرت و شوهرش میان خونتون، یاسمنم داداشاش هستن، برای همین نمیتونستم بیام جای شماها.

رفتم استدیو ماهان، یادته؟ ماهان سرابی، صبحم که شد اومدم جای تو وساکت شدم

ترجیح دادم هنوزم در رابطه با فریاد چیزی به روهام نگم چون سعی میکرد که جلومو بگیره

سرمو بالا اوردم و نگاهش کردم

اونم خیره نگاهم میکرد

توی چشماش انگار یکی داد میزد خر خودتی اما خودمو به کوچه ی معروف علی چپ زدم

از سرجام بلند شدم و دستمو روی کِتفِش زدم و گفتم:

_ دمت گرم.

کفشا رو درست پوشیدم و کمی گشاد بود.

و سوار موتور شدم

خواستم راه بیفتم که بالاخره سکوتشو شکست و گفت:

_ بیا اینارو بگیر

یه دسته اسکناس به طرفم گرفت

نیم نگاهی بهش انداختم و دستشو پس زدم که گفت:

_ بعدا ازت میگیرم، بیا بگیرشون لازمت میشه

نگاه قدردانی بهش انداختم اما مثل همیشه زبونم با چشمام و دلم همراه نبود و فقط به گفتن یک ممنون اکتفا کردم

بعد پامو روی گاز فشردم و بدون خداحافظی از کنارش رد شدم

لحظه اخر برگشتم و نگاهی بهش انداختم

رُهام خیره نگاهم میکرد و دستاشو توی جیب زیر شلواری مشکی رنگش فرو برده بود

واقعا ازش ممنون بودم و ای کاش میشد مثل قبل اینو با رفتارم که مثل بچه ها روی کولش سوار میشم و بوسش میکنم نشونش میدادم نه با یک کلمه پنج حرفی و لحنی مثل یخ

دوست داشتم مثل بچه ها روی کولش سوار میشدم و بوسش میکردم اما حیف...


romangram.com | @romangram_com