#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_49

از روی حس کنجکاوی کمی جلو رفتم اما به دو قدم که رسید سرجام ایستادم

چطور ممکنه بیفته و صداشو نشوَ...

با صدای کفش سرمو بالا اوردم تا به منشاء صدا نگاه کنم ک با دیدنش رنگم مثل سرامیک های سفید و آینه مانند کف زمین شد

درست مثل دیوونه ها !

ایستاده بود و سرش و کمی به سمت کج متمایل کرده بود

صدای خراشیدش و شنیدم:

_دوست داری بازی کنیم؟

با بهت نگاهش میکردم

قلبم دیوونه وار به سینم لگد میزد و خشک‌ شده گفتم:

_ چی؟

سرشو کج کرد و یه نیشخند خونسرد اما وحشتناک زد و گفت:

_ بازیمون اینه... تو بدو، منم میدو‌اَم دنبالت، فرار کن، اگر بگیرمت، مچاله ات میکنم!

این پسر روانیه!

اب دهنمو‌ قورت دادم.به خودم اومدم و سریع به سمت پله ها رفتم

ناخداگاه از ترسم جیغ خفه ای کشیدم و دوتا در میون پله ها‌رو‌ بالا رفتم و‌ صدای قدماش باعث شد سرعتم و چند برابر کنم.

مچ پام که کشیده شد جیغی کشیدم‌ و‌ با زانو افتادم رو‌ پله ها کم مونده بود منو‌ بِکشه پایین که با پام کوبیدم به شونش و با سرعت درِ آهنی رو‌ باز کردم‌ و خودمو‌ پرت کردم بیرون و درُ بستم

با حرص جیغ کشیدم و گفتم:

_ پسره ی روانی

با سرعت دوییدم سمت در حیاط و در حالیکه درُ باز میکردم‌ و دکمه های لباسم و می بستم و درُ محکم بستم‌ و با حرص و استرس دوییدم سمت موتورم.

قفلش و با دستای لرزونم باز کردم و‌ مدام‌ نگاهم به در بود.

نمیدونم چطور سوار موتور شدم

فقط وقتی که پام و روی کناره موتور گذاشتم فهمیدم پاپوش پای چپم پاهام نیست و اونا همونجا مونده بود

با تمام سرعت به سمت خونه رُهام به راه افتادم

توی چراغ قرمز ها سنگینی نگاه خیلی هارو روی خودم حس کردم

با اون لباسا و موتور و بدون کفش واقعا مزحک بودم

جلوی خونه ی رُهام ترمز گرفتم و گوشیم و از جیب مانتوم بیرون کشیدم و شماره ی رُهامُ گرفتم اما کسی جواب نداد

برای همین دوباره شمارش و گرفتم که بعد سه تا بوق صدای خمار و دو رگش که بخاطر خواب بود توی گوشی پیچید:

_ جانم احتیاج؟

لبخندی روی لبم نشست.خیلی وقت بود بهم نگفته بود.ازوقتی که بابا رفته بود

صدامو صاف کردم و با لحنی عادی گفتم:

_ سلام بیا پایین منتظرتم یه جفت کفشم از کفشای مونده رَها برام بیار

تا اومد جوابمو بده گوشیو قطع کردم

رُهام به این کارام عادت داشت.اون و یاسمن همیشه بودن.

تو تمام کارای مزخرفم کمکم کردن

با تمام اخلاقیات گَندم ساختن

داشتم راجب گذشتمون که سه تایی باهم چقد خوش بودیم فکر میکردم که یهو یاد فریاد افتادم

چرا اونجوری بود؟

چرا یبار آفتابیه و یبار طوفانی و خشن؟

بنظرم مثل هالک بود

یه مرد خشمگین که خودش و توی یک جسم دیگه قایم کرده اما مطمئنم اونم با یک احساس اروم میشه

romangram.com | @romangram_com