#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_5
- کی بمیری راحت شم؟
یاسمن ریز خندید و رفت سمت سه تا پلاستیک که توش غذا بود رو به دستم داد و گفت:
- بدو نیاز.الان رئیس میاد میبینه سفارش ها مونده داغ می کنه!البته که نمی دونم چرا به تو کار نداره و اخراجت نمی کنه!
راست می گفت.خودمم نمی دونستم چرا رئیس اخراجم نمی کنه. می دونستم زن و بچه داره و سرش تو لاک تودشه یعنی دلش هوایی نشده.پس واسه چی هوام و داره!
در حالی که از رستوران خارج می شدم گفتم:
- داغشم.دوست دارم!
خندیدم و یاسمنم خندید.صندوق و برداشتم و به صندلی عقب موتور وصلش کردم و غذا هارو گذاشتم داخلش.
سوار موتور شدم و خواستم را بیافتم که یاسمن دویید سمتم و داد زد:
- بیا ادرس و بگیر نیاز.
آدرسا رو ازش گرفتم و گازو گرفتم و رفتم سمت خونه اولین کسی که سفارش داده.
نزدیک رستوران بود و این کارم و راحت تر می کرد.
به در بزرگ خونه خیره شدم و پوفی کردم و رفتم زنگ در و زدم.
صدای زنی از ایفون پیچید:
- با کی کار دارید
- از رستوران مخصوص اومدم.سفارش داشتید؟
زن - بله الان میام
بی حوصله به بدنه موتور تکیه دادم بعد دو مین یه زن قد بلند در حالی که رو صورتش ماسک زیبایی گذاشته بود درو باز کرد .
خندم گرفت صورت سبزش و چشمای ژاپنیش به همچین خونه ای تو زعفرانیه نمیومد!
غذا هارو گرفتم سمتش که لبخندی زد و گرفتشون و پول وگرفت سمتم.
پول و گرفتم گذاشتم تو کولم و بعدش دو تراول گرفت سمتم و گفت:
- اینم انعام!
ازش گرفتم و گفتم:
- بای!
زن با تعجب نگاهم می کرد شاید توقع داشت از انعامش ذوق مرگ شم! یا کلی قربون صدقه صورت ماسکیش برم! سوار موتور شدم و در مقابل نگاه خیرش به سمت مقصد بعدی حرکت کردم.
***
به ساعت نگاه کردم و کلید رو تو قفل در چرخوندم دقیق دوازده شب بود.
وارد خونه شدم و کفشام و در اوردم و گوشه ای پرت کردم و شالم رو از سرم برداشتم و با خستگی بازوهامو ماساژ دادم
برقای سالن و روشن کردم که بادیدن فرد رو به روم و میز پر از غذا های رنگا رنگ جلوم .اخمام رفت تو هم.
romangram.com | @romangram_com