#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_45

یهو جرقه ای به ذهنم خورد که باعث شد سر جام بپرم.

استادیو زیر زمینی متروکه و قدیمی ای بود که چند سال پیش اولین اهنگسازی رو برای یکی از خواننده های نسل جَوون اونجا ساختم

مطمئنم میتونم درش و باز کنم و به اینجا هم نزدیکه.

با ذوق دستام و به هم کوبیدم و به حالت دو رفتم سمت موتورم

مطمعناً صاحب جدیدش ساعت یک شب نمیره استادیو.

فقط امیدوار بودم که راهو یادم مونده باشه

دیر وقت بود و حسابی خطرناک و منم کمی فقط کمی اندازه یه دختر اون موقع شب میترسیدم

هرچند که موتور داشتم

بعد از چند مین به جایی که حافظم یاری میکرد رفتم و با دیدن در بزرگ و سیاه رنگ جلوم لبخند محوی زدم.دمت گرم نیاز.درست اومدی

از موتور اروم اومدم پایین و‌ موتورُ اروم اروم بردم و گوشه ای یه جوری پارکش کردم

زنجیرش و سریع دورِ لوله ی چسبیده به دیوار بستم و قفل زدم.

اروم اروم تو‌ اون تاریکی نور چراغ قوه گوشیم و روشن کردم و رفتم سمت در.

مُدل درش و میشناختم اگر هنوزم مثل قدیم بود.

دستامو رو دستگیره ی گِرد در گذاشتم و با همه توانم درُ به سمت خودم کشیدم و بعد سریع به سمت جلو هول دادم

وقتی پرت شدم تو حیاط فهمیدم هنوزم خسیسا قفل درُ عوض نکردن!

لبخند عمیق و دندون نمایی زدم

با هیجان اروم در انباری وسط حیاطو که کف زمین بودُ باز کردم

برای پایین رفتن از پله های آهنی و کشوییش نشستم رو زمین و پاهامو‌ رو اولین پله گذاشتم

از میله ها گرفتم و اروم اروم در حالی که خم شده بودم پاهام و رو‌ پله ها میذاشتم و میرفتم پایین.

خیلی تاریک بود و هیچ جا دید نمیشد

رو‌ پله ی آخر نشستم و چراغ قوه ی گوشیمو روشن کردم و تازه تونستم اطرافو ببینم

دستمو رو دیوار کشیدم و چشمای ریز شدمو به اطراف می چرخوندم تا بالاخره کلید برقو دیدم

نفس راحتی کشیدم و کلیدُ زدم که همه جا روشن شد

در کمال ناباوری همه جا مدرن تر و زیباتر شده بود

از رو پله بلند شدم و از راهرو گذشتم

دیوارا خاکستری شده بودن و همش پر از پُستِرای رنگی رنگی شیک شده بود

پس صاحب جدید این استادیوی زیرزمینی وضعش خوبه!

از راهرو‌ که گذشتم دوباره همه جا تاریک و کم نور شد و تنها چراغای رنگی آبی و بنفش روی سقف کمی فضارو‌ روشن میکرد

گرمم شده بود و خداروشکر کردم که کسی اینجا نیست و‌میتونم با خیال راحت تا فردا صبح اینجا بمونم

از استادیو گذشتم و تو شیشه ی بزرگی که پشتش صداها تنظیم میشد خودمو دید زدم

شالمو از سرم برداشتم و‌ دکمه های مانتومو باز کردم و از تنم درش اوردم

زیرش یه تی شرت یقه باز سفید تنم بود

پنجه هامو لای موهای بازم فرو کردم‌ و سرمو ماساژ دادم تا از این سر درد لعنتی کمی خلاص شم

روی کاناپه های راحتی و نرم سفید مشکی لم دادم و بدون در اوردن پاپوش های پشمالوم سرمو روی کوسن های بزرگ و مخمل پشتم گذاشتم و با خیال راحت چشمامو بستم

نیاز داشتم چند ساعت فقط چند ساعت استراحت کنم

چشمام خیلی میسوخت

طبق عادت همیشگیم کوسن کنارمو بغل کردم و پاهامو دورش انداختم و سرم از کاناپه اویزون شد و موهامم همونطوری اویزون موند

اونقدر خوابم میومد که قدرت تکون خوردن نداشتم و تو‌ همون حالت خوابم برد



با درد بدی که حس کردم با ناله چشمامو باز کردم و با گیجی به اطرافم نگاه کردم

romangram.com | @romangram_com