#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_42
...
چشمای گرد شدم هنوز میخ پاپوش های عروسکی و پشمالوم بود.
که یک خرس گنده ی سفید روی نوکش اویزون بود!
یاسی بلند زد زیر خنده و چشمای عسلیش برق می زدن و اون قدر بلند می خندید که توجه بقیه رو هم جلب کرده بود.
روهامم خندش گرفته بود و سرش و انداخته بود پایین و شونه هاش از زور خنده می لرزید.
با حرص نگاهشون کردم و گفتم:
_زهر مار!
رفتم سمت یاسی و اون هنوزم می خندید بازوش و گرفتم و نشوندمش رو صندلی و اون با تعجب دست از خندیدن برداشت و به من نگاه کرد.
خم شدم و با حرص پاش و بلند کردم و کفشای عروسکی لیموییش و از پاش در اوردم. با بهت گفت:
_چی کار می کنی؟
نشستم رو زمین و با حرص پاپوشای پشمالوم و در اوردم و پرت کردم تو بغل یاسی و گفتم:
_توقع داری با اینا برم سفارش تحویل بدم؟
یاسمن پاپوشای من و با خنده پوشید و من کفشای اون و پام کردم.
یهو اخم کرد و گفت:
_خو اینا رو زشته من بپوشم که!
با کلافگی در حالی که به سمت در می رفتم گفتم:
_اون ال استار شب رنگای صورتیم و می دم برا خودت، یه امروز و با این پاپوشا سر کن.
نیشش و شل کرد و با ذوق گفت:
_ای جان! من ک از خدامه.
بی حوصله رفتم سمت طاهری و گفتم:
_سفارشا؟
در حالی که تودفتر چه دستش چیزی می نوشت گفت:
_رو میزن، یکی باید بره زعفرانیه ، اول اون و بده انعام بالا می دن.
با خونسردی گفتم:
_بِ درک!
سفارش ها رو برداشتم و برگشتم که کم مونده بود کسی برخورد کنم سرم وبالا اوردم و به پسر جوونی که خوش قیافه بود اما هیجده نوزده ساله می خورد
خیره شدم و بعد به یونی فرم گارسونیش.
_بپا نیفتی!
این وبهش گفتم و از کنارش رد شدم واون همین طوری قرمز شده از خجالت و هول شدگی نگاهم می کرد.
مگه داریم از این پسرا؟
سفارشا رو تو صندوق وصل شده به عقب موتور گذاشتم و به ارومی سوار موتور شدم تا زانوم دوباره اسیب نبینه
اروم کلاه کاسکت ورو سرم گذاشتم.
از تیپم اصلا راضی نبودم!
با این کفش ها که رنگش به هیچجام نمیومد.
به سمت اولین مسیرم به راه افتادم.
ادرس سر راست بود و قبلا اومده بودم.
بلاخره رسیدم و اولین سفارش و به یک دختر جوون و عملی تحویل دادم و اونم در کمال بی شعوری نه انعام داد نه تشکر کرد!
romangram.com | @romangram_com