#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_40


خوب میدونست وقتی عصبانیم یا ناراحتم باید بشینم یک چیزی بخورم و حرف بزنم

کنارم نشست و سینی و ب طرفم هل داد

بدون مقدمه شروع کردم ب حرف زدن:

_ یاسی خیلی خستم، خیلی از همه چی، از این زندگیم، از این بد بیاریا، ازین که از بچگی یاد گرفتم رو پای خودم باشم، ازین که بعد از بابام کلی درد رو شونم تلنبار شد. یاسی من تنها زندگی میکنم، دوست پسر دارم بعضی اوقات، محض سرگرمی تو کلوب و مسابقه ها شرکت میکنم اما برای خودم ارزش قائلم، لذتمو میبرم اما ارزشو شخصیت خودمو خورد نمیکنم

بغضی ک توی گلوم گیر کرده بودو اسرار زیادی به شکسته شدن داشت رو به همراه چایی فرو دادم و در حالیکه چشمامو روی هم فشار میدادم سعی کردم ادامه بدم اما نتونستم

نتونستم بگم.بغض نراشت که از حسی که به مادرم داشتم بگم...

بازم مهر خاموشی روی لبهام زدم و سرمو با فنجون کمر باریک جلوم گرم کردم

یاسمنم که میدونست وقتی نخوام حرف بزنم حرف نمیزنم و با اسرارو اینا فایده ای نداره

چیزی نگفتو بحث رو عوض کرد:

_ چه خبر از کلاس پیانوت؟ اون پسره!

_ هــــُــــف اصلا راجبش حرف نزن، واقعا ازش متنفرم متنفرم، پسره مغرور احساس میکنه از آسمون افتاده و همه زیر دستشن و جدا از همه اینا یک ادم بیشعوره و تنها نکته مثبتش پولشه اگه اون نباشه هیچی نیست هیچی!

نگاه ریز شده و براقش و بهم دوخت:

_ خب تو الان میخوای چیکار کنی نیاز؟ اونجور که تعریف کردی یارو ادم خیلی با نفوذیه

به جورابای کالج و کوچولوی صورتیم زل زدم و گفتم:

_ فعلا که فقط میخوام برم تا ازش آتو پیدا کنم

یاسی درحالیکه وسایلو جمع میکرد فقط به این جمله اکتفا کرد:

_ هرکار میکنی مواظب باش، نزار گذشته تکرار بشه



..

-مواظبم و عمرا بزارم گذشته تکرار بشه



یاسی درحالی که سینی و توی دستش جابجا میکرد گفت:



_امیدوارم



و بعد به سمت اشپزخونه رفت .

یکی دوساعت دیگه هم جای یاسی موندم اما با اومدن داداشاش موندن و جایز ندونستم درسته من با پسرا خیلی خوب ارتباط برقرار میکنم و میتونم در عرض ده دقیقه خیلی خوب مخشونو به کار بگیرم اما پسر داریم تا پسر داداشای یاسی اصلا ازوناش نبودن البته غیر یاسرکوچیکترین نشون بود اون یکم بازیگوشتر بود اما بازم داداش یاسی بود پس یعنی یه خط قرمز بزرگ دورش .





***



در خونه رو باز کردم و تن خستم و داخل کشیدم حوصله هیچ کاری و نداشتم فقط دوست داشتم بخوابم شبم که شیفت بودم برای همین تنها مانتومو از تنم کندم و گوشه ای انداختم و بعد خودم رو روی تخت نرمم رها کردمو به خواب رفتم .





با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم این کیه این وقت شب اخه جواب دادم و با صدای خواب آلودی گفتم:



_ بله



_ نیاز تو هنوز خوابی ؟


romangram.com | @romangram_com