#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_38
دوست داشتم یه لبخند گنده بزنم و بگم به تو چه؟ ولی اروم و کاملا مودب و خانومانه گفتم:
_ شرایط مالیم ایجاب میکنه برای تمرین بیام کلاس چون پیانو ندارم، بعدشم علاقه دارم!
خب معلومه که بهش نمیگفتم برای سر در اوردن از کار فریاد و لج بازی باهاش اومدم کلاس!
سرشو تکون داد و خواست چیزی بگه که...
_ سارین فکر کنم مدریت کارت داشتن
سارین برگشت و من با حرص لپمو باد کردم و کلافه برگشتم سمتش و اروم جوری که سارین نشنوه گفتم:
_ کله رنگی !
کنارم ایستاد و بوی عطرش تو بینیم پیچید و اخمام از گرونی عطر جذب کنندش رفت تو هم
نگاهمو بهش دوختم
به موهای مشکیش که قسمتی از موهای بالا رفتش سورمه ای شده بود
به چشمای براق و پوست سفیدش
به تیپ بی نهایت بی نقصش
زل زدم از دور داد میزد پولداره و تیپش خیلی رسمی نبود خیلیم اسپرت نبود.مثل مدل ها
واقعا حرصم گرفته بود. از بی نقصیش !
سارین لبخند مهربونش و دوباره تکرار کرد و دستشو روی شونه فریاد گذاشت و با لحن صمیمی و دوستانه ای گفت:
_ داداش با خانوم آرام آشنا شو خیلی با استعدادن شاید برای استاد شدنم اینجا مناسب باشن.
بعد برگشت سمتم و بی خبر از همه جا گفت:
_ اینم اقا فریاد گل ما، صاحب اینجان و یکی از اساتید سطح بالان.
ابرو چپم و بالا انداختم و فریاد با نگاه سرد اما لحن وحشتناک شرورانه ای گفت:
_ عـــــه چه سعادت بزرگی! خوشبختم
با حرص نگاهش کردم و لبخند حرصی زدم
از همون لبخندا که از صد تا ازت متنفرم بدتره
_ منم خوشبختم
سارین سری برامون تکون داد و با لحن ارومی رو به من گفت:
_ من شمارو تنها میزارم، تا فردا
از کنارم گذشت و منم براش سر تکون دادم با فریاد دستی داد و رفت.
دست به سینه شدم و نگاه ریز شدم و بهش دوختم و لپ چپم و کمی با زبونم بیرون دادم و کاملا ژستم طلب کارانه بود.
اونم دستاش و تو جیب شلوار جین مشکیش که قسمت جیبش چهار خونه های چرم قرمز مشکی داشت گذاشت و نگاه مغرورش و بهم دوخت و گفت:
_ سارین خبر داره کسی که ازش به عنوان هنرمند حرف میزنه، شبا تو زیر زمین واسه پسرا میرقصه؟
بهم یه قدم نزدیک شد و من با حرص یه قدم عقب رفتم
دوباره نزدیک شد و من دوباره عقب رفتم تا چسبیدم به در یکی از کلاسا
اونقدر فاصلمون نزدیک بود که استرس گرفته بودم
یکی از استادا از راهرو اومد که یهو فریاد بهم چسبید و من نفسم قطع شد و در کلاس باز شد و پرت شدم تو.
وقتی بهم نزدیک شده بود در کلاس و باز کرده بود فوری در کلاسو بست.
با چشمای گرد شده نگاهش میکردم که به در سفید رنگ پشتش تکیه داد و ادامه داد:
_ به سارین نگفتی بعضی شبا پیک موتوری میشی؟
از حرص دستام و مشت کرده بودم و ناخن هام کف دستم و زخم کرده بودن.
بهم نزدیک شد و من اینبار عقب نرفتم و نگاه عصبیم و بهش دوختم که سرشو کج کرد و نیشخندی زد و انگشت سبابش و گذاشت رو پیشونیش و گفت:
romangram.com | @romangram_com