#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_20
_ کامی میتونی پیداش کنی یا نه؟
_ نزن ، آره میتونم چند باری دیدمش فردا صبح بهم زنگ بزن آمارش برات ردیفه.
_ پس من ساعت هفت بهت زنگ میزنم
با صدای دادش از جا پریدم:
_ جان ساعت هفت؟چه خبره نیاز به ساعت نگاه کردی؟
با حرفش به ساعت نگاه کردم که سه رو نشون میداد و فهمیدم که خیلی حرف مزخرفی زدم!
_ خب حالا هر وقت ک تونستی اما تا قبل ساعت یازده به من خبر بده
_ اوکی فعلا
اروم و با لبخند محوی گفتم:
-بای
نمی دونم چه قدر گذشته بود و تو همون حالت خوابیده بودم که با صدای پی ام گوشیم چشم باز کردم.پووف پیامک ایرانسل'!
بیخیال دراز کشیدن شدم و به خونه نگاهی انداختم اگه کلیدای خونه ملودی و نداشتم دستم جلو پرهام رو میشد.
خوش حالم که ملودی بعد از رفتن به خارج برای دیدن مادربزرگش کلیدارو داد به من.
بعد از زنگ زدن به آژانس به سمت آشپزخونه رفتم تا یه چیزی بخورم وگرنه که از گشنگی غش میکردم آژانسم که گفت ده دقیقه دیگه میرسه.
در یخچال و باز کردم نگاه تروخدا پولداری ک میگن اینه هیچکی خونه نیست بعد این همه خوراکی... هی زندگی!
پاکت آب پرتغال رو به همراه کیک شکلاتی کنارش برداشتم و روی میز گذاشتم و شروع کردم به خوردن و بعد از تموم شدم ظرفه ها رو سریع آب کشیدم و داشتم دست هام و خشک میکردم که همون موقع صدای اف اف بلند شد سریع کیفم رو از روی کاناپه برداشتم و بعد از خاموش کردن برق و قفل کردن در سالن از خونه خارج شدم و سوار ماشین زرد رنگ شدم و بعد از دادن آدرس چشم هام و بستم تا بتونم تا رسیدن به مقصد کمی بخوابم
_ خانوم. ..خانوم
گیج نگاهم و به چشمای بادمی راانده دوختم وگفتم :
_ بله؟
_ رسیدیم
تازه موقعیتم رو یادم اومدم.
_ آها مرسی چقدر میشه؟
_ قابلی نداره پونزده تومن.
بعد از دادن پول و تشکر از راننده از ماشین پیاده میشم وبه سمت خونه میرم و بعد یه راست به طرف اتاق می رم و تنها مانتوم و از تنم در میارم و بعد روی تخت خواب ولو میشم و به ثانیه نکشیده خوابم می بره .
****
با صدای آلارم مزخرف ساعت گوشیم چشم هام رو باز میکنم اه من تازه خوابم برده بود با کلی لعن و نفرین سرجام می شینم و اخم میکنم اینم شد زندگی؟ آخه ساعت هفت صبح باید بیدار بشی فقط بتونی سه ساعت و نیم بخوابی؟
با غر غر از جام بلند میشم و به طرف توالت میرم و بعد از مسواک زدن و شستن دست و صورتم شروع میکنم به انتخاب لباس خب پیرهن مشکیم و با شلوار خاکستری رنگم از کمد بیرون میکشم و شال مشکی رنگمم که انتهاش خط های کوتاه و نازک خاکستری داره رو بر میدارم و شروع به پوشیدن لباس هام میکنم و بعد جلوی آیینه می شینم.
و رژ لب قرمزم و روی لباهام می کشم تا صورتم یکم روح بگیره بعدم خط چشمم رو برداشتم و پشت چشم هام رو کشیدم و تمام . از اتاق بیرون اومدم به سمت اتاق کارم رفتم نت های سلیمانی رو برداشتم توی کوله خاکستریم گذاشتم و بعد از برداشتن سوئیچ از خونه بیرون زدمو به سمت دفتر راه افتادم.
توی راه پشت چراغ قرمز بودم که یک ماشین مشکی رنگ با شیشه های دودی کنارم وایستاد و توجهم و جلب کرد اما هرکار کردم نتونستم داخلشو ببینم و بعدم که چراغ سبز شد با سرعت از کنارم رد شد!
بیخیالش شدم و به سمت دفتر سلیمانی راه افتادم
جلوی در دفتر وایستادم و بعد از درست کردن شالم به طرف ساختمون به راه افتادم وقتی وارد شدم تازه یادم اومد که باید کلی پله رو بالا برم ای خدا بعد با صورتی پکر به سمت راه پله ها رفتم.
نفس نفس زنون روی پله نشستم تا کمی استراحت کنم نمیدونم چرا من با هرکی که کار می کنم همه باید جزو طبقه های آخر باشن از جام بلند شدم و راهم و ادامه دادم و بالاخره رسیدم به طبقه مورد نظر یعنی طبقه شیشم جلو رفتم و دستم رو روی زنگ گذاشتم و بعد چند ثانیه در با صدای تیکی باز شد درو هل دادم و وارد شدم .
romangram.com | @romangram_com