#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_2
-آروم باش دریا. باید باهاش کنار بیای اما آخه چرا امروز رفتی مهمونیش؟ نگاه کن الان چجوری شدی انقدرم که ماشالا خوردیش.
سعی کردم بیشتر تو نقشم فرو برم
جیغی کشیدمو گفتم :
-آروم باشم؟ چطور آروم باشم ها؟ چطور؟
و دستام و روی صورتم گذاشتم بلند بلند به گریه کردنم ادامه دادم و بین گریه هام گفتم که من و برسونه خونه و آدرسو بهش دادم اونم بدون اینکه چیزی بگه به سمت خونه روند.
_ دریا رسیدیم
باصدای پسره چشمام رو باز کردم و با صدای خفه ای گفتم ممنون و به سمت عقب برگشتم تا کیفم رو که وقتی سوار شده بودم اونجا گذاشته بودمو بردارم و وقتی که صورتمو برگردوندم کارتی رو جلوی صورتم دیدم.
_ این چیه؟
چشمای قهوه ایش و تو تاریکی بهم دوخت و گفت:
_ شمارمه خواستم اگه میشه بیشتر باهم اشنا بشیم
لبخندی زدمو کارت روگرفتم و تنها به خدافظی اکتفا کردمو از ماشین پیاده شدم و به سمت در قهوه ای رنگ به راه افتادم اونم تکبوقی زد و رفت وقتی دور شد از جلوی در کنار اومدمو اشکامو پاک کردم و دستمو داخل کیف کردم و کیف پولو برداشتمو همونطور که به سمت سر خیابون میرفتم تا یه تاکسی بگیرمو برم خونه داخل کیفو وارسی کردم سیصد تومن پول خب خوبه ، با دیدن اسمش روی کارت ملیش شروع کردم به بلند بلند خندیدن که باعث شد همه کسایی که تو پیاده رو بودن به سمتم برگردن و چپ چپ نگام کنن اما من بی اهمیت بهشون به خندیدنم ادامه دادم اخه اسمش به قیافه تی تیشش اصلا نمیومد اون پسر با اونموهای سیخ سیخ که خیلی مدل قدیمی بود و لباس زردو شلوار سفید کجا ، اسم اردشیر با این ابهت کجا!
بقیه کیف پول و نگاه کردم چیز بدرد بخوری نداشت پول هارو برداشتم و کیف پول هم همونجا پرت کردم و لبخند زنون دستم رو جلوی تاکسی زرد رنگ تکون دادم
در خونه رو با کلید باز کردم و در حالی که می خندیدم گفتم
یه درصد فکر کن اسم من دریا باشه
با خنده خودم و رو کاناپه بنفش رنگ خونه ولو کردم و در حالی که به زور سعی می کردم دکمه های مانتوم و باز کنم بلند بلند خوندم
- امشب شب مهتابه.حبیبم رو می خوام حبیبم اگر خوابه، امیرم رو می خوام،امیرم اگر نیستش ...سعیدم رو می خوام!
شل و ول و منگ در حالی که از دسته های مبل گرفته بودم خودم و به توالت رسوندم .
صورتم و به زور با اب یخ شستم و در حالی که با خودم اروم اروم زمزمه می کردم گفتم:
- پسره ی کودن،اخه،دختری که نصفه شب مست و پاتیله.واسه چی بهش اعتماد می کنی؟
از دستشویی ک بیرون اومدم یه راست به سمت اتاق رفتم و خودم و پرت کردم رو تخت خوابم وچشمام و بستم .میدونستم سگ مستم و قرار نیست زود خوابم ببره!
فکر می کنم به فردا.مخم اون قدر هنگه که فکر نکنم بتونم اهنگ بسازم!
چشمام و می بندم و سعی می کنم بخوابم و زمزمه وار زیر لب میگم:
- اینم یه شب سگی دیگه
با صدای زنگ چشمام و باز کردم.
گیج و گنگ به اطراف نگاه کردم سرم درد می کرد که بخاطر زیاده رویم تو خوردن الکل بود ، بی حوصله و به زور پتو رو از روم کنار زدم و آروم آروم به سمت پذیرایی حرکت کردم .
موهام و با دست چنگ زدم رو به بالا و رفتم سمت در وردوی.هرکی پشت در بود انگار دست بردار نبود!
تا درو باز کردم روهام خودشو پرت کرد داخل و با حرص گفت:
romangram.com | @romangram_com