#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_16
منی که با اهنگام بدون این که چهرم دیده شه بدون کنسرت زیرزمینی معروف شدم با خوندن این اهنگ رسما میرم قبرستون!
صالح کلافه روی کاناپه خودش و پرت کرد و گفت:
-می گی چی کار کنم داداشم.ساسان رفته اون ور آب کل اهنگ سازیت به عهده ی اون بود حالا که نیست لنگ می زنیم.
تا بخوایم یه اهنگ ساز حرفه ای و قابل اعتماد پیدا کنیم.
وقت رفتنت به امریکا می گزره.وقت نداریم فریاد.
اگه اهنگ ندی بیرون فراموش میشی.
فریاد زبونش و رو لبش کشید ویهو یقهه ی صالح و کشید و کوبیدش به دیوار و گفت:
-من و پیدام کنن جرمم حبسه.پس گوشاتو واکن. یا برام یه اهنگ ساز درست حسابی پیدا می کنی ...یا همتون و به هم گره می زنم.
صالح با بهت گفت؛
-چی می گی...فریا...
فریاد داد زد.
-افتاد؟
صالح با ناراحتی گفت:
-افتاد داداش..افتاد.
****
جلوی اینه ایستادم.شرتک جین مشکی .تاپ سفید که شب نما بود.
کفشای خصوص تاریکیم یک لنگش سفید یک لنگش سیاه.
که لژای تهش برق میزد و نور می داد.
در شیشه جلوم و باز کردم و دستم و بردم داخلش و پودر های
سفید و بیرون آوردم و آروم و با احتیاط رو بازوهام و یه قسمت از گونم پودرا رو مالیدم.مثل پودر پنکک بود و دیده نمی شد.
دست بردم و چراغ اتاق و خاموش کردم که دقیقا قسمتایی که روی پوستم پودر مالیده بودم نمایان شدن.
لبخندی زدم و برق و روشن کردم.آرایشم محدود می شد به چشمام. مداد و خط چشم سیاه سایه سیاه و زیر چشمام و سفید کرده بودم.
و ریمل...همین.
موهام و خیس کرده بودم و دورم بودم.گچ موی سفیدم و در اوردم و دو گوشه از موهام و سفید کردم .
کارم تموم بود.نیم دست کش های سیاه و سفید چرمم دست کردم.
اماده بودم .زنگ در که به صدا رر اومد مانتوی بلندم و که تا مچ پام می رسید و تن کردم و کمربندش و و بستم شال بلندم و شل روی سرم انداختم و از خونه خارج شدم .
امشب باید به اون اشغال ثابت می کردم که من و از دست داده و کسی رو از دست داده که زیادی خاصه بهش نشون می دادم با رقصم .با نگاهم.
باید بفهمه دیگه دختر عموش نیستم و دیگه اون نیاز نیستم و دیگه عاشقش نیستم.
****
روهام من و با اخم و تخم رسوند و همه چیز در تاریکی فرو رفته بود.یه جایی خارج از شهر بودیم تو زیر زمینی که مهمونیا توش برگذار می شد.جمعیت و جیغ و رقص و دود و موادو ...همه چیز بود.لباسام و عوض کرده و به سمت بچه ها رفتم همه شور و هیجان داشتن و خودمم استرس داشتم.باید می بردم.با صدای دی جی که من و سیاوش و به مسابقه می طلبید هر دو از گوشه های سال به سمت سن رفتیم.
بین و جیغ و تشویق همه دوتامون روبه روی هم تو پیست ایستادیم.
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم و پر از اعتماد به نفس و غرور بود اونم همین طور بود
و شاید بد تر!
romangram.com | @romangram_com