#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_12
پرهام گیج چشمای گردوند و با تعجب گفت:
- من که جز ماشینای خودمون تو پارکینگ ماشین دیگه ای هیچ وقت ندیدم!
لبخندی می زنم و به چشمای کنجکاو همه زل میزنم و می گم:
- منم نگفتم ماشین دارم!
****
دهن همه باز بود و با تعجب به موتور سیاه و عروسکم نگاه میکردن
با لبخند کلاه کاسکتم و روسرم گذاشتم و گفتم:
- این شما.اینم عروسک...
رفتم سوار موتور شدم و گفتم:
- دهنای بازتون و ببندید به من نمیخوره شاخ باشم؟
همه میخندن که پرهام با لبخند میگه:
- تو حرف نداری!
توجهی نمی کنم.قانون اول.محل ندادن مساوی با تشنه کردن طرف!
- خب من الان میرم خونه.ساعت هفتم مستقیم میام دربند.
همه کم کم از هیجان و شور و شوق موتور داشتن من میان بیرون و منم بعد خداحافظی گاز میدم و به سمت خونه حرکت می کنم.
البته اون جا برای من فقط محل خواب بود و بس.
من زیادی آواره بودم!
جلوی کمد لباسم ایستاده بودم.
بعد از کمی فکر تصمیم گرفتم چی بپوشم.نمیدونم چرا اون لحظه دوست داشتم خیلی خوشگل کنم.
برخلاف همیشه که برای هر کاریم یه دلیل داشتم قصد داشتم یه شبم که شده برای دل خودم باشم.خوش بگذرونم.خودم باشم!
یه شلوار چرم مشکی برداشتم.
بوتای مخمل سیاهم و که یه گرگ نقره ای کنارش داشت و از تو کشو بیرون کشیدم
کمی فکر کردم و یه بافت خیلی نازک و شل مشکی تنگ برداشتم که فوقش و فوقش شاید به زور قدش نیم وجب زیر باسنم می رسید.
همه لباسارو تن کردم.
موهام و لخت لخت کردم و محکم بالا بستم که این کار چشمام و کشیده تر و وحشی تر نشون می داد.
بعد از یه ارایش تو مایه های گریم تنها خط چشمم و پهن کشیدم.و این چشمام رو جذاب می کرد
نیم دستکشای چرمم و دستم کردم و لاک تضاد لباسام و زدم.جیگری.رنگ رژ لبم.
romangram.com | @romangram_com