#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_11
از کنار پرهام رد شدم و داشتم با بطری ابم اب میخوردم که جلوم ایستاد بهش نگاه کردم که گفت:
_ دلم برات تنگ شده بود نیاز.خیلی بهت نیاز داشتم!
پوزخندم و پنهون میکنم و میخوام جوابی بدم که یاسین دست میندازه دور کمرم و در حالی که من و با خنده می کشونه سمت بچه ها میگه:
- کی پایست بریم دربند؟
تقریبا همه جیغ می زنن که ما..ما..
لبخندی می زنم و در حالی که سعی دارم از تو بغل یاسین بیام بیرون میگم:
_ خونه ی من زعفرانیست تا بیام دیر میشه!
دروغ که هناق نیست.هست!؟
پرهام بهارام و هول داد و اومد جلو و گفت:
-می رسونیمت!
سعی می کنم ظاهرم و حفظ کنم نباید بفهمن خونم اون جایی که می گم نیست.کلا قصدم این نبود که کلاس بزارم و اینا...
نه من برای در اوردن پول باید هم رنگ مردم تو هر جایی که کار می کردم می شدم.
من وقتی پیک موتوری بودم یه نیاز ساده و کوچه بازاری بودم.
و حالا تو کلاس رقص مختلط تو بالا شهر تهران یه نیاز با کلاس و پولدارم!
پس باید مثل خودشون می بودم تا مثل بقیه باهام رفتار کنن.
یسنا ناراحت و با لبای آویزون گفت:
- اذیت نکن نیاز دیگه...بیا بی تو خوش نمیگذره.
لبخند میزنم و در حالی که با حوله دور گردنم و خشک می کنم می گم:
-گور باباتون...میام.
همه با هم هورا میکشن.
پرهام با لبخند جذابی گفت؛
-پس من میرسونمت.
برگشتم سمتش به چشماش زل زدم و گفتم:
- پرهام من نگفتم وسیله ندارم!گفتم راه دوره!
romangram.com | @romangram_com