#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_114
مامان؟
چه واژه نفرت انگیزی!
بلند شد و پشت سر اون صدای عمو که میگفت مگه نگفتی امشب نیست!
اما من تنها به جسم بابام که دستش روی سینش بود خیره شده بودم
بعد از چند دقیقه با گریه به سمتش رفتم که همون موقع عمو بیرون اومد
با دیدنم چشم هاش مثل همیشه مثل هیولا ها برق زد
همونا که میگفتن جنن و این باعث شد عقب عقب برم
از ترس وحشت بی انتهایی که داشتم سرم گیج رفت و... )
نخ سوم هق هقم به اوج رسیده بود
( قدم اخر به سمت عقب باعث شد روی هوا معلق بشم و جیغی کوتاه بکشم و بعد تاریکی و دردی مضاعف و زیاد
حتی دردناک تر از امپول های سرماخوردگیم توی زانوم پیچید ...)
با پشت دستم صورت خیس از اشکمو پاک کردم
تو سه بار کام گرفتن سیگارو تموم کرده بودم
فیلتر سیگارو تو جاسیگاری داغون و فلزیم مچاله کردم و بغض مخلوط شده با دود سیگارمو قورت دادم و دلم عجیب هوای بابارو کرده بود
یه عده افرادی لیاقت یه چیزایی رو تو زندگیشون ندارن
مثلا مامان من لیاقت یه مرد خوب و خوش قلب مثل بابامو نداشت
بابامم لیاقتش زن خراب و خیانت کاری مثل مامانم نبود
شاید باید مامان من خاله بود
مامان رُهام
اونقدری که اون برام مادرانه خرج کرده بود مادر خودم نکرده بود
سرم درد میکرد و شقیقه هام نبض میزد
تصمیم گرفتم بخوابم
قرص خواب خوردم و رو کاناپه داغون ولی نرم و بزرگم دراز کشیدم و گوشیمو چک کردم که دیدم یه پیام از کله رنگی دارم!
با بهت پیامو باز کردم
متن رو سریع خوندم و چشمام گرد شد!
_فردا ساعت ده صبح همون زیر زمین سابق، دیر کنی میندازمت بیرون!
چندبار پلک زدم و بچه پرویی نثارش کردم و گوشی رو به شارژ زدم و رو کاناپه دراز کشیدم و چشمامو بستم و کم کم محو شدم و بین بی خبری و رویا شناور شدم
---
به پاشنه بلند های سورمه ایم زل زده بودم که در باز شد و نگاه هیجان زده و غیر قابل کنترلمو به فریاد دوختم
نگاه سرد و خونسردشو میخ چشمام کرد و بدون سلام دستشو برد بالا و به موهای پریشون و قهوه ایش چنگ زد و اونا رو به بالا هدایت کرد و با چشماش به داخل اشاره کرد و پشتشو کرد و خیلی راحت و خونسرد سوت زنان رفت داخل !
بیشعور یه سلام نمیکنه !
حتی به داخل دعوتمم نکرد !
اون پشتشو کرد و رفت داخل و منم با حرص پاهامو به زمین کوبیدم و پشتش رفتم داخل
یاد اون شب افتادم که دیوونه شد و از دستش فرار کردم
romangram.com | @romangram_com