#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_113
_ اون زنی که اینجوری بود مرده، اون زن سالها پیش برای من مرد، میفهمی؟ دیگه به من زنگ نزن
و بعد گوشیو قطع کردم و به سمتی پرت کردم
با قدم های شل و وارفته به سمت یخچال رفتم
ارامبخشی برداشتم و توی دهنم گذاشتم و با لیوانی اب فرو دادم و بعد به سمت تختم رفتم و دراز کشیدم
حتی این ارامبخشم دیگه تاثیری نداره
پاکت سیگارمو برداشتم
پاکتی که اون روز محمد با دیدنش سرم داد زد
نخی اتیش زدم و شروع کردم با ژست همیشگی کشیدن نخ اول
(با صدای در از تختم پایین پریدم و به سمت پایین پله ها دوییدم و توی دو پله اخر خودمو توی اغوش سوپر من بچگیم پرت کردم
امروز خیلی زود اومده بود و این منو بی نهایت خوشحال کرد
دست هامو دور گردنش قفل کردم
بابا با خنده بوسه ای روی سرم زد و منو از خودش جدا کرد و روی زمین گذاشت و پرسید:
_ چطوری عروسکم؟ مامانت کجاست؟
درحالیکه سعی میکردم پا به پای بابا پله هارو طی کنم و بالا برم گفتم:
_ خوبم بابایی، منم تازه از پیش سیاوش اومدم خونه، مامانم احتمالا تو اتاقه
بالاخره به پله اخر رسیدیم
بابا به سمت راهرو اتاق خوابشون رفت
اما بخاطر قدم های بلندش ازش عقب موندم )
نخ دوم
( بابا دستشو روی دستیگره در گذاشت اما درو باز نکرد
مکث کرد
دستاش لرزید
صدای جیغای خفیف مامان میومد!
صداهای عجیبی که روحمو کشت
صداهایی که بوی خیانت میدادن و بابام تحملشو داشت؟!؟
نداشت!
اخم هاش توی هم رفت
این چهره بابارو دوست نداشتم
سرجام وایستادم
بابا درو اروم باز کرد
هیچوقت این صحنه رو از یاد نمیبرم
لباس خواب قرمز مامان!
تن برهنه عموم!
همه چیز یه ثانیه اتفاق افتاد
کل روح و جسمم تو یه ثانیه مُرد
بابا درست تو یک ثانیه روی زمین افتاد و بعد صدای جیغی ظریف که بی نهایت مثل صدای مامان بود
romangram.com | @romangram_com