#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_109
اونم میومد دنبالم اما با کمال خونسردی و ارامش !
سوىیچ رو در آوردم و با سرعت خودمو پرت کردم رو موتور
زانوم گرفت و درد وحشت ناکی رو حس کردم ولی وقت نبود!
برگشتم و پشتمو نگاه کردم و در همون حال با سرعت موتور رو روشن کردم و دیدم همونطوری ایستاده
مثل شبح بود !
چشمای براقش عجیب ترسناک بود
گاز دادم و با سرعت از اون کوچه دور شدم
خدایا این دیگه کی بود
هرچه قدر من بدم انگار این بد تره!
لنگون لنگون مسیر حیاط رو طی کردم و وارد خونه شدم
درد زانوم داشت دیوونم میکرد
بخاطر اون گوریل این همه استراحتم دود شد رفت هوا
کلافه نفسمو بیرون فرستادم
وارد اتاق شدم و بعد از تعویض لباس هام با تاپ و دامنی کوتاه و شطرنجی که منو یاد مبل های جالب و جذاب فریاد مینداخت پوشیدم و همچنان لنگون راه میرفتم
در حینی که به سمت اشپزخونه میرفتم موهامو با گیره ای بالای سرم جمع کردم
در یخچال رو باز کردم و بعد از برداشتن بطری آب درو بستم و بعد باز مسیری که اومدم رو برگشتم
جرعه ای سر کشیدم و روی پاتختی کنار تخت گذاشتمش و وارد دستشویی شدم و مسواکو روی دندون هام بی حوصله کشیدم و بعد از پنج دقیقه بیرون اومدم و گوشیمو کوک کردم و خودمو روی تخت ولو کردم
چشم هامو روی هم گذاشتم که به محض بسته شدنشون چهره ای خشن با هیکلی درشت و چشم هایی براق جلوی صورتم شکل گرفت
اون صدای خشن و پر خش
حتی خش دار و خراش دهنده تر صدای فریاد
هیکلی که شاید ساخته شده تر از محمد بود
چهره ای که هنوزم برام گنگ و پر ابهام بود
ناخوداگاه ذهنم کشیده شد به سمت اینکه اون اونجا چیکار میکرد
به پهلو راست دراز کشیدم و دستمو زیر سرم گذاشتم و درحالیکه به امشب فکر میکردم و هر ثانیه سوالی توی ذهنم نقش میبست کم کم چشم هام گرم شد و خوابم برد
-
با صدای خراشیده و بلند اسپرادو خمیازه ای کشیدم و چشم هامو باز کردم
بالاخره تونستم راحت بخوابم
امشب جزء معدود شب هایی بود که بی کابوس سپری شد
برای همین لبخندی نادر روی لب هام بود
از جام بلند شدم و بعد از شستن دست و صورتم و مسواک زدن به سمت پذیرایی رفتم که بین راه اشپزخونه و پذیرایی صدای زنگ ایفون بلند شد
با تعجب به ساعت نگاه کردم
ساعت ده و نیم بود
شونه ای بالا انداختم و بدون اینکه کسی به ذهنم برسه برای باز کردن در رفتم
همچنان پامو روی زمین میکشیدم اما دردش از دیشب خیلی بهتر شده بود
با دیدن یاسی توی LCD اِف اِف خوشحال درو باز کردم
بالاخره یکی اومد که بتونم باهاش حرف بزنم راجب موضاعات این چند وقت
در ورودی رو باز کردم و راهمو به طرف اشپزخونه گرفتم که وقتی وارد آشپزخونه شدم صدای بلند و پر انرژی یاسی توی خونه پیچید:
_ سلام صبح بخیر جوان ایرانی
و بعد به حرف مسخره خودش بلند بلند خندید
romangram.com | @romangram_com