#دختر_بد_پسر_بدتر_پارت_110
بی توجه به حرفش که مثلا میخواست مزه پرونی کنه درحالیکه قهوه جوش رو به برق میزدم گفتم:
_ سلام چطوری؟ اینورا؟
یاسی وارد آشپزخونه شد و با پَرِشی روی اُپن نشست و درحالیکه پاهاشو مثل بچه ها تکون میداد گفت:
_ اومدم حالتو بپرسم، تو که خبر نمیگیری، زنگ نمیزنی، هیچی به هیچی، دلم برات تنگ شده بود بلوندی
به تیکه اخر حرفش اخم کردم که خودش متوجه شد و سوت زنان سرشو به اطراف چرخوند
به سمت یخچال رفتم و درحالیکه وسایل صبحونه رو بیرون میاوردم پرسیدم:
_ میخوری؟
_ آره پس فکر کردی چرا خودمو تلپ کردم
و بعد جهشی زد و لباس هاشو دراورد و روی مبل پرت کرد که همون موقع صدای اس ام اس گوشیم بلند شد که گفتم:
_ یاسی گوشیمو از تو اتاق بیار
یاسی هم بدون حرفی به طرف اتاق رفت و بعد از ثانیه ای با اخم از اتاق بیرون اومد و بعد از نشستن پشت میز گوشیو به سمتم گرفت
درحالیکه دستمو به طرفش دراز کرده بودم تا گوشیو ازش بگیرم گفتم:
_ چته؟ چرا سگرمه هاتو کشیدی توی هم؟
بعد به صفحه گوشیم چشم دوختم و فهمیدم که دلیل اخمش چی بوده
اسم سیا روی گوشی خودنمایی میکرد
ضربه ای روی صفحه کشیدم و بعد از باز کردن قفل به مضمون پیام چشم دوختم:
[ سیا: سلام نیاز خوبی عزیزم؟ راستش چند وقت بود میخواستم باهات راجب چیزی حرف بزنم و خب میدونم که ممکنه قبول نکنی اما فکر کنم اگه بگم راجب برگشتمون به همه خوشحال بشی و قبول کنی ]
_ وای خدا این بشر خیلی پروعه
عصبی گوشیو روی میز پرت کردم که باعث شد تکونی بخوره و بعد کنجکاو گوشیو برداشت و اونم بعد از خوندن پیام چهرش توی هم رفت و شروع کرد به غرغر کردن و فحش دادن به خاندان سیا
کلافه با صدای نسبتا بلندی رو به یاسی گفتم:
_ یاسی دو دقه ببند
یاسی هم بالاخره با حرفی که زدم ساکت شد و تازه به خودش اومد و اروم گفت:
_ نیاز فعلا بهش فکر نکن صبحونتو بخور معدت درد نگیره
و بعد شروع کرد به لقمه کردن برای خودش
خوب میدونست که وقتی با معده ی خالی عصبی میشم بعدش باعث درد کشیدنم میشه
برای همین به طبع از یاسی شروع کردم به خوردن صبحونم و سعی کردم به حرف سیا که در نهایت پرویی گفته بود فکر نکنم
بعد از خوردن صبحونه از جام بلند شدم و یاسی هم شروع کرد به جمع کردن میز که وقتی راه رفتنمو دید با صدای بلندی گفت:
_ نیاز پات چیشده؟ ها؟
دستمو روی گوشم گذاشتم و درحالیکه چشم هامو روی هم فشار میدادم عصبانی گفتم:
_ وای یاسی از وقتی اومدی یه بند داری جیغ جیغ میکنی، یکم ساکت باش اه، بزار برات میگم بعدا
و بعد به سمت اتاقم رفتم و یه دست لباس برداشتم
میدونستم حالا حالا اینجا تلپه و با شلوار لی به اون تنگی اذیت میشه
_ بیا برو بپوش اینارو من جمع میکنم بقیشو
یاسی با خوشحالی چنگی به لباسا زد و بدون اینکه حرف هامو بروم بیاره یا دلخور باشه تشکری کرد و لی لی کنون به سمت اتاقم رفت تا لباساشو عوض کنه
سری از روی تاسف به حرکاتش تکون دادم که بعد یادم اومد من کسی بودم که این رفتارارو بهش یاد داد
من یه روزی از یاسی بدتر بودم
romangram.com | @romangram_com