#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_81
الهه به دکتر نگاه کردو دوباره یه قطره اشک از چشمش سرازیر شد..
الهه: من میبرمت بخش مراقبت های ویژه بعد از اینکه دیدیش میخوام باهات صحبت کنم
خب؟
- باشه
دستمو گرفت و برد مراقبت های ویژه دم درش یه مرد کلافه و پریشون راه میرفت
الهه : آقای سپهری ....
با تعجب به الهه نگاه کردم که گفت: برادرشه
برادر آریا: خانم پرستار خواهرم بهوش اومد
الهه : بله خداروشکر
برادر آریا تازه نگاهش به من افتاد اومد جلوم وایستاد و با صدای لرزون گفت: شما عشقه
برادرمی
سرمو انداختم پایین صدای یه دختر اومد: النا خانم نه عشق داداشم ...
با گریه ادامه داد: از من کمک خواست که چطوری ازت خواستگاری کنه...خوشحال رفت
و....
دیگه نتونست ادامه بده
پاهام دیگه تحمله وزنمو نداشت ....در حال افتادن بودم که برادر آریا منو گرفت با کمک الهه
منو نشوندن رو صندلی اشکام جاری شدن
خواهر آریا: علی مامان اینا کی میرسن
علی(برادر آریا): نمیدونم ...الان هیچی نمیدونم آرام هیچی
- الهه ..
romangram.com | @romangraam