#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_77


بودیم که صدای بوق ممتد کامیون اومد ...جیغ زدم: آریـــــــــــــــــــــا

نتونست ماشین و کنترل کنه و افتادیم تو دره آخ سرم دستی به سرم کشیدم وای داره خون

میاد🤕.....یواش یواش چشمام بسته شد ......

.

.....این جا چقدر قشنگه ...یه عالمه گل رنگارنگ ..به لباسم نگاه کردم یه لباس سفید

ساده تنم بود ....صدایی اومد .:النا مامان دخترک قشنگم

-مامان ...این صدای مامانمه

دوباره صدای مامان:دخترم من پشت سرتم .....

برگشتم: مامانو با بابا دیدم اونا هم یه لباس سفید مثل لباسه من پوشیده بودن

به طرفشون رفتم خواستم بغلش کنم که غیب شدن داد زدم : مــــــامـــــان ......

بــــــــــــابـــــــــا ....

ثنا: النا النا عزیزم بیدارشو داری خواب میبینی

نیکا: عزیزم خواهرم بیدار شو





چشمام و باز کردم....که با چشم های گریون و نگران نیکا و ثنا مواجه شدم...

نیکا: النا .....نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه

ثنا: النا حالت خوبه

بهشون زل زدم ....نیکا از اتاق رفت بیرون

لب باز کردم: اینجا کجاست

romangram.com | @romangraam