#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_75


سرمو انداختم پایین: النا معتمد خودت میدونی معروف ترین سرمایه گذار ایرانی و انگلیسی

...پدر و مادرم و وقتی ۱۵ سالم بود از دست دادم....خودم روی پای خودم ایستادم تا به

اینجا رسیدم ....خواهر و برادر ندارم.....

آریا: متاسفم

غذا ها رو آوردن.... شروع کردیم به خوردن 🍢🍡





غذا که تموم شد ....ازش تشکر کردم که گفت: خواهش میکنم عزیزم

لبخندی زدم و گفتم : بریم

با لبخند محو گفت: عجله داری میخواستم ببرمت شهربازی

- مگه من بچم

آریا: مگه فقط بچه ها میرن شهر بازی

چیزی نگفتم و خیره نگاهش کردم که گفت: خوردی منو دختر تموم شدم یکم برای عشقم بزار

اخم کردم و گفتم: عشقت کیه ؟ برا چی اومدی به من درخواست ازدواج دادی وقتی یکی

دیگه رو دوست داری؟

پقی زد زیر خنده....

بابغض.گفتم:براچی.میخندی





آریا:من منظورم تو بودی برا چی بغض کردی

romangram.com | @romangraam