#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_72


آریا با لبخند: سلام خانم

- سلام چقدر وقت شناس دقیقا ساعت ۷

آریا: بله ما اینیم دیگه

- خب حالا کجا بریم

آریا: یه جای قشنگ صبر کنید

داشت از شهر خارج میشد.....با تعجب بهش خیره شدم ....که گفت:یه رستورانی خارج از

شهر هست جای قشنگیه داریم میریم اونجا نترسین

با خیال آسوده نگاهمو به بیرون دوختم .....

نیم ساعتی تو راه بودیم .....جلوی یه رستوران نگه داشت پیاده شدو در و برام باز

کرد....پیاده شدم ....وارد رستوران شدیم

چقدر خوشکله عین بهشته رستوران نبود بیشتر شبیه باغ بود...از بین تخت هایی که بود

گذشتیم ....آخر باغ یه کلبه چوبی به شکل قلب ساخته شده بود گارسون بدو بدو اومد دره

کلبه رو باز کرد....

آریا گفت: خانوما مقدم ترن

با ناز خندیدمو وارد کلبه شدم .....چقدر قشنگه همه جا پر از بادکنک ها ی قرمز به شکل قلب

که روش I love you elena نوشته شده بود

یعنی همه اینا برا منه برگشتم سمتش که از بالا سرم یه عالمه گلبرگ گل رز ریخته شد .....

از ته دلم خندیدم یکم جلوتر رفتم که از بالا یه عروسکه چوبی تودستش یه انگشتر برلیان بود

گفت: با من ازدواج میکنی

آریا جلوتر اومدو انگشتر و از دست عروسک چوبی بیرون آورد و جلوم زانو زد: خانم النا

romangram.com | @romangraam