#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_58


بغض تو گلوم سنگین شده از بس مونده تو سینم

توی آینه همش چشمای قشنگشو اینجا میبینم

دیگه هیچی نموند بجز تنهایی و شبا کاشکی بدونه داغون و غمگینم

تنها موندم آخه هیچکسو جز اون که نداشتم

نمیدونستم واسش فرقی نداشت که باشم یا نباشم

بی خبر رفتو واسم راهی نزاشت به جز اینکه بشینم و منتظرش باشم

...

آهنگ که تموم شد ماشین و تو پارکینگ پارک کردم....

از ماشین پیاده شدیم... دزدگیر ماشین و زدم و به طرف مغازه ها راه افتادم .... تو مغازه

اول ثنا چشمش به یک کفش افتاد ...و سریع رفت تو مغازه دنبالش رفتم...

-سلام

فروشنده یه دختر جوون بود تا منو دید با لبخند گفت: سلام خانم معتمد خوش اومدین...

-ممنون

ثنا : ببخشید میشه اون کیف فیلی رنگ و بدین

دختره:چشم حتما

کیف و آورد کیف قشنگی بود

ثنا یه خورده نگاش کردو گفت : همینو میخرم چند بدم خدمتتون

دختره:قابلتونو نداره ۱۰۰هزار تومان

ثنا عابر بانکشو در آورد و داد به دختره

روبه من گفت :النا تو چیزی نمیخری

romangram.com | @romangraam