#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_46


لپشو کشیدم اونم خندید و چمدونشو برداشت.. چمدونشو رو صندلی عقب ماشین گذاشتم...

باهم سوار ماشین شدیم... ثنا یه جای خرابه هم میدید با ذوق میگفت چقدر قشنگه... خله

دیگه...

وسط های راه بودیم که گوشیم زنگ زد سارا بود ماشین و کناری پارک کردم... و اتصال

برقراری تماس و زدم: بله

سارا: سلام النا خوبی

_سلام اره خوبم تو خوبی دایی عمه

سارا:اره خدارو شکر همه خوبیم قرار بود امروز بیایم عمارت یادت که نرفته😔

_نه یادم نرفته

سارا:ساعت چند بیایم؟

دو ساعت دیگه عمارت من باشین

سارا: شرمنده ایم به خدا باشه سر ساعت اونجاییم

_خداحافظ

سارا:خداحافظ

تلفن و قطع کردم که ثنا گفت:پولو بهشون میدی

_اره میدم

ثنا:خیلی خوشحالم که به جای انتقام میخوای کمکشون کنی

چیزی نگفتم و حرکت کردم... جلوی در عمارت وایستادم تا درو باز کنن





romangram.com | @romangraam