#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_4
دق کردو اونم رفت پیش بابا اونم از دست دادم و یتیم موندم..... از فکر اومدم بیرون تمام
خستگی از بدنم در رفته بود از وان اومدم بیرون و رفتم زیر دوش خودمو خوب شستم
دوشو بستمو حوله مو پوشیدم .... از
حموم خارج شدم به ساعت نگاه کردم ساعت ۳ظهر بود . پس یک ساعت از اومدنم می
گذشت کمدو باز کردم یک بلیز آستین سه رب سفید پوشیدم شلوار دمپا لی مو با سارافن لی
که تا کمر تنگ بود و از اون به بعد کلوش بود کشو هارو یکی یکی گشتم و سشوارو پیدا کردم
موهای خرمایی بلندمو خشک کردم و محکم از بالا بستم رژ هلویی به لبم زدم شال سفید
برداشتم رو سرم انداختم صندل مشکی هم پوشیدم به آینه قدی نگاه کردم عالی شدم چشمایه
آبیم مثل همیشه یه برق خاصی داشت بینی ام مناسب صورتم بود لبای قلوه ای صورتیم حالا
با رژ به رنگ هلویی شده بود خب دیگه برم پایین خونه رو ببینم گوشیه اپلمو از روی تخت
برداشتم نگاهش کردم دو تماس بی پاسخ از نیکا داشتم.(نیکا مثل خواهرم بود تو لندن کنار من
بود و مدیر عامل کارخونه ای که من رئیسش بودم) . بهش اس دادم : من رسیدم نگران نباش
. سریع جواب داد : مواظب خودت باش عزیزم. جوابی ندادمو رفتم پایین سارا تا منو دید
به سمتم اومد: خانم چیزی احتیاج ندارید
-نه میخوام کل عمارتو ببینم
سارا: باشه
عمارتو به آقای یوسفی گفته بودم برای من بخره اولین بارم بود می اومدم اینجا کل عمارتو
گشتم و در آخر سونا جکوزی و گوشیمو نگاه کردم ساعت ۴:۳۰ بود چه زود گذشت توی
سالن پذیرایی روی مبل نشسته بودم و مجله میخوندم که سارا اومدو گفت : خانم برای شام
چی میخورین؟
romangram.com | @romangraam