#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_39
.من:دشمنت شرمنده کاری داشتی ..سارا: مامانم واسه خونه ناراحت شد حالش بد شد
بردیمش بیمارستان خواستم بهت خبر بدم..من: تو دلم گفتم به درک مگه اونا چقد به خانواده
من رحم کردن ک من دلم به حالشون بسوزه ولی ن من مثل اونا نبودم با شنیدم این حرف
یجوری شدم به خودم اومدم دیدم سارا از پشت تلفن صدام میزنه النا النا..بله ببخشید سارا
جان کدوم بیمارستانن عمه ....سارا اسم بیمارستانو گفت و بعدش خدافظی کردم و به سمت
درب خروجی عمارت رفتم به راننده گفتم منو ب بیمارستان برسونه راافتادم به سمت
بیمارستان خاطره خوبی از بیمارستان نداشتم نمیدونستم برم اونجا حالم چطور میشه بعد نیم
ساعت رسیدیم و پیاده شدم.....
داخل بیمارستان ک شدم یه لحظه بغض کردم یاد پدر مادرم افتادم کم بود گریه کنم ک یهو یکی
از پرستارا گفت النا معتمده سریع سمتم اومدو گفت النا خانوم خودتونین شما تو بیمارستان؟
چیزی نگفتم و به سمت پذیرش رفتم اتاقی ک عمه بستری بودو پرسیدم سریع راهنماییم کردن
یه پرستار اومدو گفت النا خانم با من بیاین ببرمتون داشتم میرفتم ک سارا رو دیدم منو دید به
سمتم اومد به پرستاره گفتم میتونی بری سارا:سلام النا شرمنده تو رو درگیر مشکلات
خودمون کردیم
من: سارا رو دیدم اولش یکم وحشت کردم از بس گریه کرده بود چشاش قرمز شده بود
قیافش خیلی ضعیف دیده میشد گفتم نه عزیزم دشمنت شرمنده حال عمه چطوره ؟
سارا: اولش خیلی ترسیدم ولی خوشبختانه گفتن سکته ای ک کرده خفیف بوده الانم دکتر
بالاسرشه مارو نمیذارن ببینیم
romangram.com | @romangraam