#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_28


گفت : خانم چیزی میل ندارید ?

لبخندی زدم و گفتم : بستنی داریم

اونم لبخند زد و گفت:بله که داریم

-پس برایه من بستنی بیار اتاقم

سارا: چشم چه طعمی؟

-شکلاتی و وانیلی

سارا: باشه

سارا رفت پایین و من وارد اتاق شدم روی تخت نشستم ..... امروز چه روزی بود خدایا من

مگه نمی خواستم انتقاموبگیرم

وجدان: چرا اما وقتی سارا رو دیدی التماست کرد دلت نرم شد

-تو ساکت وجدان جان

وجدان: مگه دروغ میگم

-نمیدونم چیکار کنم

وجدان : کمک شون کن اونا بَدَن بهت بد کردن تو خوبی کمکشون کن

-باشه

وجدان: یعنی بهشون کمک میکنی

- آره به قول تو اونا بدن بد کردن من اینکارو نمیکنم

وجدان : آفرین به تو

با دستی روی شونم به خودم اومدم سارا جلوم ایستاده بود یه بستنی دستش بود : خانم خوبین

هرچی در زدم صدا تون کردم نشنیدید

romangram.com | @romangraam