#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_22


دایی: النا .....

-چه لزومی داره شما منو به اسم کوچیک صدا کنید تا اونجایی که من یادم میاد من از ۱۴

سالگی دایی نداشتم

بدون توجه به اون پشتمو بهش کردم و روبه فروشنده گفتم : آقا اون گردنبندو میشه ببینم

فروشنده : بله بفرمایید

گردنبندو ازش گرفتم روش هلیا نوشته شده بود

-آقا خودتون درست میکنین؟ سفارش میگیرین

فروشنده : بله خانم

-میخوام سه تا سفارش بدم ولی طلا سفید باشه

فروشنده : بفرمایید بگید چی بنویسیم

- اووومم یکیش النا دومیش نیکا و سوم ثنا

فروشنده : باشه چشم

-برای کی آماده میشه

فروشنده: تا فردا حاضره ساعت ۵ بعداز ظهر بیاید تحویل بگیرید

-باشه من خودم نمیتونم بیام محافظ هامو میفرستم

فروشنده : باشه

-چقد میشه ؟

کلا میشه یک میلیونو پونصد کارت عابر بانکمو دادم دستش اونم کارتو کشید و به سمتم

گرفت😒

کارتو از دستش گرفتم.......از مغازه خارج شدم.....دایی هم پشت سرم از مغازه خارج شد

romangram.com | @romangraam