#دختر_مغرور
#دختر_مغرور_پارت_18
من این اینجا چیکار میکرد
شانس منو ببین هرجا میرم یه آشنا هست راه افتادم به سمت آسانسور که یه دفعه صدای جیغ
اومد : وای الــــــــــــــــــــــنا معتمـــــــــــــــد
پوف منو دیدی چرا جیغ میزنی آخه اه الان همه دورم جمع میشن
آریا سپهری به دختره یه چشم غره رفت و از دور سرشو به معنی سلام تکون داد دختره
گفت : آریــــــــــــــــــا خانم معتمدو از کجا میشناســـــی؟
آریا: خانم معتمد تازه اومدن ایران و دانشجو من هستند.......
بقیه حرفاشونو نشنیدم به حسامو سامان گفتم اگه هر کس به من خواست نزدیک شه جلوشو
بگیرین حوصله شونو ندارم
با هم چشمی گفتن آسانسور خالی بود زود رفتیم سوار آسانسور شدیم دختره با آریا بدو بدو
می اومدن رسیدن در آسانسور بسته شد😂😂 آسانسور تا طبقه هشتم رفت و ایستاد درش
باز شد از آسانسور اومدیم بیرون چقدر فروشگاه یه پسر بچه ناز یه دستش بستنی بدو بدو
اومد طرف مامانش که بغلشو باز کرد کرده بود براش پسر بچه حواسش نبود به من خوردو
بستنی دستش به مانتویه من خورد که صدای حسام و سامان که به مادره میگفتن بچه تون
بستنی به دست باید بدوه نمیبینین مانتوی خانم معتمد چی شد .. دستمو به معنی ساکت بالا
آوردم جلوی پسر بچه زانو زدم و با لبخند گفتم :اسمت چیه؟
پسر بچه:سامیار
-آقا سامیار یه پسر ناز و باادب هیچوقت تو جایی که مردم هستند بستنی به دست نمی دوه
romangram.com | @romangraam