#دل_من_دل_تو_پارت_9
از حرص خوردنش کیف کردم و در رو باز کرد و رفتیم تو... نمیدونم اما حس میکردم کار خوبی نباشه که بخوام سر بار کسی باشم.. نه... آها میشه به خاله بگم که اجارش رو میدم آره اینجوری عالیه! سری تکون دادم و رفتیم کنار آسانسور . سوار آسانسور شدیم عین خیالمم نبود!!! دکمه ی طبقه ی ششم رو فشار داد آسانسور تکون خورد و آهنگ ملایمی پخش شد خمیازه ای کشیدم! بابا خوابم گرفت دیشب که درست حسابی نخوابیدم خیلی خسته بودم سر دردم ولم نمیک رد و این هم به لطف سرمای هوا و سینوزیتام بود! نگاهم رفت سمت سایه که زل زده بود به من:
-چرا عین بز زل زدی به من؟!
چپ چپ نگاهم کرد و با کف دست آروم زد تو سرم و گفت:
-لیاقت نداری به خوشگلیات نگاه کنم!
پوزخند صدا داری زدم:
-من؟! از کی تاحالا ما خوشگل از آب در اومدیم خبر نداریم؟!
-از لحظه ی تولد!
-خل و چل تو یک ماه از من کوچیک تری کجا بودی اون موقع آخه؟!
خندیـد و زل زد توی چشمام چشمای قهوه ای روشنش روی چشمای سبز رنگم چرخـید آروم گفت:
-چشمات خیلی نازن....
-چرت نگو سایه چشمای من که یکی بزنی پس کلم از کاسه میوفتن پایین!
-اما قشنگن خیلیم خوش رنگ خفه شو بگو چشم!
لبخندی زدم و حرفی نزدم بلاخره آسانسور وایستاد و گذاشتم اول سایه بپره بیرون! منم پشتش رفتم و در آسانسور بسته شد کیفش رو باز کرد و دوساعت دنبال کلید توی کیف گندش بود! پوفی کردم:
-عقل کل مگه مامانت خونه نیست؟!
- ا راست میگیـا!
بر و بر نگاهش کردم و زنگ در رو زد یکم این پا اون پا کردیم تا در توسط ساحل خانم باز شد! یه تای ابروی عسلی رنگش پرید بالا با لحن خاصی سلام گفت و منم خیلی سر سنگین جوابش رو دادم! وارد خونه شدم و خاله با رویی خوش اومد سمتمو بغلش کردم و محکم بغلم کرد:
-چه عجب خاله از این طرفا!
- دیگه دیگه خاله جون سرمون شلوغه چیکار کنیم؟!
romangram.com | @romangram_com