#دل_من_دل_تو_پارت_10


- خاله بشین برات یه چیزی بیارم بخوری ناهار خوردین؟

-آره خاله مرسی ناهارمونم خوردیم چیزی لازم نیست.. شوهرخاله خونست؟!

ساحل با پوزخندی مثلا نا معلوم گفت:

-امروز پنج شنبستا! فکر نکنم تعطیل باشه جایی!

-ا؟ راست میگی ساحل؟! من فکر کردم شنبست!

- از کی تاحالا شنبها تعطیله؟!

-اوه! ساری عزیزم از بس تو آمریکا شنبها تعطیل بودیم یادم میره همش!

سایه از خنده داشت در و گاز میگرفت! خاله هم خندید و آروم زد تو پشتم:

-خدا نگهت داره از زبون چیزی کم نداری!

لبخندی زدم و بهم تعارف کرد که بشینم ساحل چشم غره ای زد و رفت تو اتاقش حس کردم قیافش یکم عوض شده صورتش لاغر شده بود... ! خاله سه تا فنجون قهوه ریخت و آورد و نشست سایه رفت توی اتاقش تا لباسش رو عوض کنه منم کاپشنم رو در آوردم و با مانتو موندم خاله با اعتراض گفت:

-خاله کسی اینجا نیست که راحت باش!

-راحتم خاله...

-به هر حال راستی به خاطر رفتار ساحل هم معذرت میخوام آخه...

-نه خاله مهم نیس بچس چیزی حالش نمیشه خب...

-بیست سالشه بچست؟؟؟!!! مگه تو چند سال داری؟

خندیدم:

-21 سال! ولی از نظر عقلی فرمودم خاله جون!

-آها از اون نظر یه حرفیه! خاله قهوت سرد میشها برش دار...

romangram.com | @romangram_com