#دل_من_دل_تو_پارت_11


سری تکون دادم و فنجون رو گرفتم توی دستام هنوز داغ بود نفسی عمیق کشیدم و سایه با یه تونیک همرنگ چشماش وارد شد موهای فر قهوه ای سوختش رو با کش بسته بود و نشست کنارم لبخندی زد و قهوش رو برداشت! با شکلات کاکائویی قهوم رو مزه مزه کردم و خاله گفت:

-قهوت رو خوردی میریم واحد بالا... باید مرتب کنیم ببخشید البته آخه کسی اونجا زندگی نمیکرد یکم نا مرتبه!

-خاله به خدا میگم احتیاج نیست آخر سر یه خاکی میریزم تو سرم دیگه!

خاله چپ چپ نگاهم کرد و فنجون سفید رنگش رو گذاشت روی دسته ی مبلو گفت:

-مثلا میخوای چیکار کنی؟! تو که میدونی به دختر مجرد خونه نمیدن اون نصرت هم والا به خاطر منافع خود تو خونش رات داد چرا نمیخوای حرف گوش کنی؟!

-از سر بار بودن خوشم نمیاد خاله... به یه شرطی قبوله!!!

-چه شرطی؟

- اجاره رو هم بدم!

سایه قهوشو گذاشت کنار محکم زد پس کلم! خاله هم زد پس کله ی سایه خندیدم و خاله گفت:

-چرا میزنیش؟! مگه بهت فحش داد خل و چل؟ از ساحل به تو سرایت کرده؟

- نه مامان آخه مزخرف میگه! انگار ماها غریبه ایم!

قهوم رو بین دستای ظریف و سردم گرفتم :

-مزخرف نیست گلم به هر حال نمیشه همین جوری بمونم که !

-خاله چرا میخوای اجاره بدی؟!

- اونجوری یه حس دیگه ای بهم دست میده...

خاله چپ چپ نگاهم کرد و نفسش رو محکم فوت کرد:

-نه مثل اینکه کمال همنشینی با ساحل بین همتون اثر کرده!

با خنده گفتم:

romangram.com | @romangram_com