#دل_من_دل_تو_پارت_89
نگاهش میکردم اخماش توی هم شد اشک توی چشماش حلقه زد... وا! این چرا همچین کرد؟! بغضش رو فرو داد:
-به هر حال خیلی باید مراقب باشی... این پسر خیلی خطرناکتر از عموش و اون سپهرمنشِ عوضیه چون باهوش ترینشونه اگه اون نباشه قدرته سپهرمنشو عموش هم به خاک میشینه...
-نگفتین چرا براتون مهمه..
-تو قبول کن بعداً میگم ...
-من.. من فکرامو کردم.. من چیزی واسه از دست دادن ندارم و تموم خواستم اینه که خانوادم رو پیدا کنم و بفهمم که ... که چرا... بگذریم... مهم اینه من قبول کردم!
چشماش گرد شد:
-جدی؟! واقعا قبول کردی؟!
-اوهوم.. ولی فقط کافیه... به قولت عمل نکنی! اون وقت اون سپهر نمیدونم چی چیو اون رادمهر و برادرزاده ای که میگی خیلی باهوشهو خوشگلهو همه اسیرشنو از تو قبر در میارم برشون میگردنم به زندگی!
-اوه! پس یه پا حضر عیسیی واسه خودت! مرده رو زنده میکنی؟!
-دیگه گفتم در جریان باشی! زندگیتو نابود میکنم!
-اوه اوه! برو بچه جون بچه تر از این حرفایی.. ولی نه قول دادم پای قولم هستم...
-همین بچه ای که میگی می خواد زندگی اون 3نفرو نابود کنه!
-فقط اگه دلت واسه برادرزاده ی رادمهر یه لحظه بلرزه فاتحتو در جا بخون.. اون پسر... خوب بلده چیکار کنه... اونقدری که برادرزاده ی رادمهر تجربه داره خودش و سپهر منش ندارن!
پوزخندی زدم:
-من تاحالا دلم واسه هیچکی نلرزیده حالا هر الاغی میخواد باشه ،باشه مهم اینه دریچهای دل من به روی همه بستس!
-خب! انگار انتخاب درستی داشتم! پس از پسش بر میای...
-امیدوارم! نگفتین حالا کجا میرین؟!
-میریم خونه ی من واست تمام قضیه و کارایی که باید انجام بدی چیزایی که باید یاد بگیریو بگم... بعد داییم میاد... باید با اونم صحبت کنم...
romangram.com | @romangram_com