#دل_من_دل_تو_پارت_73
-پرونده ی خانم شاکری رو لطف کنین. آها گزارش پزشک قانونی رو هم بیارین...
آب دهنم رو قورت دادم و منتظر موندیم.. بعد اینکه سربازِ اومد و پروندها رو دست سرهنگ داد هممون زل زده بودیم بهش تا ببینیم چی میگه بعد اینکه پرونده رو مطالعه کرد آهی کشید و پرنده رو بست نگاهی به شوهرخاله انداخت:
-آقای شاکری طبق آزمایشات و گزارش پزشک قانونی دختر شما معتاد به مورفین و هیروئین بوده... شما نمیدونستین؟!
-خیر جناب سرهنگ... ولی شاهد بودیم که خیلی لاغر شده بوده همش هم بی اشتها بود اما فکر میکردیم گذریه...
-بله اینا همه عوارض مصرف این نوع مواد هستش مورفین باعث مسمومیت دخترتون شده... اما جدا از اون یه سری از پسرایی که ازش مواد خریداری میکرد رو دستگیر کردیم و فهمیدم فقط مسمومیت نبوده بلکه دختر شما ایدز هم داشته... چون قربانیه یه....
سکوت کرد! واو خدای من! چی میتونستم بگم؟ چشمای فوق درشتم درشت تر شده بود! خاله یهو از حال رفت! سریع با سایه رفتیم کنارش و سرهنگ یه آب قند آورد آب قند رو بهش دادم و یکم حالش جا اومد ولی همچنان گریه میکرد... هنوز هم توی شوک بودم همین طور سـایه...
***
بلاخره اون ساعتای کذایی تموم شد و برگشتم توی خونه... مانتوم رو داشتم میکندم که چشمم به یه کاغذ صورتی افتاد اخمام رفت توی هم... این فردی که نمیشناسمشو دلم میخواد سرشو بزارم لای گیوتین کیه؟! کاغذ رو برداشتم شاید اسمشو توش نوشته باشه! اما نه... زیر لبی خوندمش « عزیزم به زودیِ زود مال خودم میشی آماده باش... »
پوزخندی صدا دار زدم به همین خیال باش عوضی! چقدرم از خودش مطمئنه! این کدوم ابلهیه که از درز لای در نامه میفرسته؟! خیلی الاغی! شاید همسایها دیده باشنش... اما رابطه ی خوبی بـا همسایهام نداشتم.
قرار بود سایه شام بیاد خونه ی من با تموم نداریِ خودم همه چی رو آماده کرده بودم تا یکم رفیقم رو از حالت افسردگی در بیارم... هر چی بود نزدیک 50روز از مرگ ساحل می گذشت... صدای زنگ در اومد به خیال اینکه سایه باشه رفتم دم در اما شالم روی سرم بود میترسیدم عرفان هم یه وقت دم در خونش باشه! لبخندی کجکی زده بودم و در رو باز کردم... اما با دیدن یه جفت چشمای قهوه ای که مالکش یه پسر بود اخمی تقریبا غلیظ ابروهام رو پر کرد بود شالم رو جا به جا کردم :
-امرتون؟!
-اجازه دارم یه کلوم باهاتون صحبت کنم؟!
-بله بفرمایید...
-نه اینجا نه... یکم خصوصیه!
-من با پسر جماعت حرف خصوصی ندارم آقا فرمایشی داری همینجا بگو!
اصلا نفهمیدم پسره ی وحشی چه جرئتی من رو پرت کرد داخل خونه و خودش هم وارد شد و در رو تقریبا بست اما در باز بود... داد زدم:
-هوی عاقا اینجا چاله میدوونه؟! عین گاو سرتو میندازی میای تو؟
-آروم باش یکم ،کارت دارم بابا میخوام باهات حرف بزنم!
romangram.com | @romangram_com